عبدالصمد ابراهیمی- خبرپارسی-توی فیلم کازابلانکا یک جایی هست، یک دیالوگی که خیلی جالبه:
الیزا: «میتونم یه داستان برات تعریف کنم؟»
ریک: «پایان شگفت آوری داره؟»
الیزا: «هنوز پایانش رو نمیدونم.»
ریک: «خب، تعریف کن شاید ضمن تعریف کردن یه پایانی واسش پیدا شد.»
جالب از این بابت که باید قصه ات را تعریف کنی تا شاید برایش پایانی پیدا شود.برای رفسنجانی که البته همین چندی پیش «سردار بازندگی» اش نامیده بودیم ، بازی بیش از نود دقیقه بود. باید می آمد تا به سه هدف برسد.اول آن که : رد صلاحیت شود تا به اصلاح طلب ها بفهماند که دوران «عالیجناب» بودنش به سر آمده و حالا ردایی همرنگ آنها را می طلبد. دوم آن که با سکوتش مقابل ردصلاحیت ، پایبندیش به نظام و قواعد آن را فریاد بزند و در آخر او که مقابل عقیده شوای نگهبان سکوت کرد، مجالی برای عرض اندام و اعتراض مشایی پیدا نشد و اینگونه از احمدی نژاد هم انتقام گرفت.
آیت الله اما هنوز در این بازی باید می ماند. او اگر چه رییس جمهور نمی شد اما همین که انرژی ها برای بیرون راندن او از چرخه معادلات بیش از اندازه صرف شد، دیگرانی چون عارف و روحانی به سلامت از فیلترها گذشتند. حالا شطرنج باز پیر می خواست «رییس جمهور ساز» شود. دو راهی عارف و روحانی دو راهی کم تردیدی نبود به خصوص که شیخ دیپلمات هم علنا” دم از استقلال می زد و این یعنی عبور از اندیشه اصلاح طلبی.
سید و آیت الله هم اندیشی شان بدانجا ختم شد که چیدن تخم مرغ ها در سبد عارف یعنی یک بازی تک بعدی با برند خالص اصلاح طلبی که در خوش بینانه ترین حالت فقط می تواند موج آفرینی کند اما برگ برنده اش پر رنگ نیست. از آن سو شیخ اعتدال ، آرای خاص خود را داشت و با همراهی با وی و سوق دادن آرای اصلاح طلب ها به سمت او می شد به پیروزی خوش بین بود.
اصلاح طلب ها این بار اشتباه ۸سال پیش خود را تکرار نکردند و تنها یک گزینه داشتند. قاعده ای که در میدان اصولگرایان رعایت نشد و مشخص نبود «پایداری ها» چگونه تلاش دارند جلیلی را به پاستور برسانند در حالی که مدیران کارآزموده تر و موجه تری از جناح اصولگرایان کنار او و در میدان رقابت حضور دارند.
پراکندگی آرای این طیف در کنار رشد آرای محسن رضایی به نسبت دوره قبل، فضا را به روحانی داد تا ترکتازی کند. اگر رای «آقا» مخفی بود تا جایی که نزدیکانش هم از آن بی خبر بودند ، رای آیت الله تا بدانجا علنی بود که فاطمه هاشمی مقابل خبرنگاران با طمانینه بگوید« برنده این انتخابات کسی است که ما به او رای می دهیم!»
رفسنجانی حالا برنده همه معادلات است. کارگردان خبره ای که فیلمنامه اش را گام به گام جلو برد. از همان عصری که تا میدان فاطمی رفت تا همین الان که احتمالا باید برای تبریک به روحانی اقدام کند. احتمالا دیالوگش همان دیالوگ آن عصر پرماجرا باشد« بسم الله ، برویم…» چیزی شبیه «کات، بچه ها خسته نباشید»
او ماند و قصه اش را کنار دوستانش تعریف کرد. میان این تعریف کردن ها ، پایانش به اینجا رسید. پایانی برای یک شروع تازه. یافتن همه جهت های لازم. در فیلم لینکولن هم دیالوگ جالبی وجود دارد: «اون وقتایی که نقشه برداری میکردم یاد گرفتم که یه قطب نما، از جایی که وایسادی جهت واقعی شمال رو بهت نشون میده؛ اما راجع به باتلاقها، بیابانها و پرتگاههایی که در راه باهاشون روبرو خواهی شد، هیچ حرفی نمیزنه. اگه در جستجوی هدفت، بدون ترس از جلو حرکت کنی و به چیزی بیشتر از غرق شدن توی یه باتلاق دست پیدا نکنی، پس فایدهٔ دونستن محل واقعی شمال چیه؟» او به دنبال چیزی فراتر از غرق شدن در باتلاق بود.
شاید هر کس جای او بود برای جلوگیری از تخریب بیشتر، گوشه گیر می شد.«خود کنترلی» پیشه می کرد اما نه. او باید کمال را در چیزی فراتر آز ان می دید که بخواهد خود را کنترل کند.جملات پایانی این یادداشت می تواند دیالوگی از فیلم قوی سیاه باشد:
توماس: «توی این چهار سال هر بار که رقص تو رو دیدم، انگار داری زور میزنی که تمام حرکاتو کامل و درست انجام بدی. امّا تا حالا هیچوقت ندیدم که خودتو رها کنی. این همه انضباط واسه چیه؟»
نینا: «من فقط میخوام بی عیب و کامل باشم.»
توماس: «کمال این نیست که همش خودتو کنترل کنی. یه وقتایی لازمه که خودتو رها کنی. خودتو غافلگیر کن تا بتونی بقیه رو غافلگیر کنی.»