خبرپارسی-عبدالصمد ابراهیمی-خسته از کار روزانه، بساط کالاهایش را بر زمین انداخته بود و صدای فریادش بی شک تا آسمان می رسید. این صداها فریاد هم که نباشند به آسمان می رسند. شرف و غیرتش او را به «آفتابه فروشی» وا داشته بود تا در این روزگار «آفتابه دزد» نشود. کودکان کار را می شود با تجدید نظر در نگاهمان جور دیگری دید. بدون شکیب و کیانوش و باران و زیور.سیندرلا کاش لنگه کفشش را به این پسر بچه قرض بدهد….
پ.ن:صدایش اگر به آسمان رسیده باشد که رسیده…صدایش اگر به خدا رسیده باشد که رسیده…من می ترسم. من خیلی می ترسم!