خبرپارسی-عبدالصمد ابراهیمی-چشم های بسته پیرزن دارد لالایی می خواند. دقیق نگاه کن. قدرشناسی فرزند آرامش بخش ترین نغمه ای است که به گوش شنیده. موهای سپیدش پر است از خاطرات افتادن و برخاستن و سر زانو زخم شدن پسرکی است که حالا با نوای شیخ اجل می خواند « که تو شیر مردی و من پیرزن!» موهای مجعد پسر هنوز تشنه سرانگشت نوازشگر دستان مادر است. او آرزو دارد زمان برگردد. بازهم کودکی اش تکرار شود. آرزوی بازگشت زمان و سیر معکوس ثانیه را می شود از ساعتش فهمید که روی مچ دستش معکوس نشسته. کاش می شد…
بوسه گاه عشق! بوسه گاه مقدسی که می شود با پلکان دعای صاحب آن به معراج رفت. حسین پناهی گفته بود« به بهشت نمی روم ، مادرم اگر آنجا نباشد» معامله خوبی است. مفهوم مخالفش معامله دوستانه ای است با خدا. یک گل یا پوچ برد-برد. یک جفت شش بی تکرار.«به بهشت می روم چون مادرم انجاست» بهشت را اصلا برای زیر پای او ساخته اند. دعایمان کن که سخت محتاج دعایت هستیم مادر!