خبر پارسی – حجت الاسلام دکتر قاسم کاکایی استاد دانشگاه شیراز، سردبیر دوفصلنامه علمی ـ پژوهشی عرفان و از پژوهشگران مطرح حوزه عرفان و فلسفه است.
وی تاکنون کتابهای فراوانی در حوزههای پژوهشی مورد علاقه خود، یعنی فلسفه، عرفان و کلام اسلامی به رشته تحریر در آورده است که از جمله آنها میتوان به «وحدت وجود به روایت ابنعربی و مایستر اکهارت» (برگزیده کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در سال ۸۲) ، «غیاثالدین منصور دشتکی و فلسفه عرفان» (برگزیده کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در سال ۸۸)، «هستی و عشق و نیستی»
دکتر کاکایی به مناسبت فرا رسیدن ایام مبارک ربیعالاول و میلاد آخرین پیامآور الهی حضرت محمد مصطفی(ص) درباره عشق حقیقی و جایگاه آن در آخرین و کاملترین دین الهی گفت و گو یی با روزنامه قدس داشته و در این گفت و گو تاکید دارد، «عشق» نوعی از نوسان میان هستی و نیستی است و این مفهوم در آموزههای اسلامی موج میزند،چنانچه حضرت محمد(ص) «حبیب ا…» و «پیامبر عشق» است و حاصل تبعیت از آن حضرت، تربیت مؤمنانی است که خداوند را بیحد و حصر دوست دارند.
گفت و گوی این استاد دانشگاه با روزنامه قدس از نظرتان می گذرد:
*لطفا ابتدا اشارهای به واژه «عشق» و معنای آن در آموزههای اسلامی داشته باشید.
**کلمه عشق در متون عرفانی به کار رفته اما در قرآن این واژه ذکر نشده و در روایات نیز به ندرت به کار رفته است.
ریشه لغوی «عشق» از «عشقه» به معنای گیاه پیچک است که دور گیاهان دیگر میپیچد، آنها را محدود میکند و موجب خشکیدن گیاه میشود. اما عشق به عنوان یک عاملی که در فرد ظهور میکند و «منِ پنداری» فرد را میخشکاند و اثری از «من» باقی نمیگذارد، از این نظر به آن «محبت» گفته شده است. به بیان دیگر؛ عشق دوست داشتن معشوق است به خاطر جمالی که در معشوق است و جمالی که عاشق در معشوق میبیند. اگر جمیل حقیقی را خدا ببینیم ـ که همه زیباییها از او نشأت میگیرد و در اوست ـ بنابراین خدا میتواند معشوق و محبوب باشد. حال آیا چیزی که هیچ شناختی از آن نداریم میتوانیم دوست داشته باشیم؟ پاسخ منفی است زیرا عشق محصول معرفت و شناخت است. در قرآن و روایات، بیشتر واژه حب و محبت به کار رفته که مطابق یک ریشهیابی، همخانواده «حبّه»(دانه) است که در زمین کاشته میشود و گیاه متناسب با خود را به بار میآورد، بنابر این اگر بذر «حب» در دل کسی کاشته شود، ثمره آن «شجره طوبا»یی است که در جان آدمی میروید و برکات و ثمرات خاص خودش را دارد.
اما در معنا، هر دو واژه در ادبیات عرفانی به یک معنا به کار رفتهاند، چنانچه شعر مشهوری ـ اگر چه منسوب به مولاناست اما از او نیست ـ میگوید: «نیست فرقی در میان حب و عشق/ شام در معنی نباشد جز دمشق» یعنی همان طور که شام و دمشق دو واژه برای یک شهر و یک معنا هستند، بین حب و عشق نیز تفاوتی نیست و هر دو یک معنا را میرسانند. اما گفتهاند عشق «حب شدید» است، یعنی اگر محبت دارای درجات و شدت و ضعف باشد ـ که هست ـ حد نهایی آن«عشق» میشود، منتها با دو شرط: یکی؛ خارج از حد و ظرف عاشق باشد که به آن «حب مفرط» میگویند و دیگری؛ اختیار از کف عاشق ببرد. عشق به این معنا درباره خود خداوند، در قرآن به کار برده نشده است، زیرا خداوند حد و اندازه ندارد، همچنین معنی ندارد که خدا از خود بیخود شود و اختیار از کف بدهد! لذا به جای کلمه عشق و واژهاش، از حب و محبت یاد شده و درباره انسانها آمده است (آیه ۱۶۵ سوره بقره): «وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ» یعنی شدیدترین حب را نسبت به خداوند دارند که عبارت اُخری عشق است.
*در قرآن کریم و در آیه ۳۱ سوره مبارکه آل عمران خداوند میفرماید: «بگو اگر خدا را دوست دارید، از من پیروى کنید تا خدا نیز شما را دوست داشته باشد. با توجه به این آیه شریفه آیا خداوند هم میتواند محب باشد و هم محبوب؟
** بله. خداوند میتواند هم حب باشد و هم محبوب، بر خلاف ادعای برخی متکلمان که میگویند خداوند نه میتواند محب باشد و نه محبوب. حتی آیه دیگری (۵۴ سوره مائده) از قرآن نیز داریم که میفرماید « …یُحِبهُمْ وَیُحِبونَهُ… » یعنی خدا آنها را دوست دارد و آنان نیز خدا را دوست دارند. اما به لحاظ معنا، محبت یک امر وجدانی است؛ «یُدرک ولا یوصف» است؛ قابل درک است اما قابل وصف نیست! یعنی هر کسی درون خود معنای محبت و دوست داشتن را میفهمد اما چند شرط دارد تا عشق پیدا شود! یعنی میتوانیم بگوییم هر عشقی محبت درونش است اما هر دوست داشتنی، محبت و عشق عرفانی نیست.
شرط نخست این است که حب و محبت تمام وجود عاشق را پر کند. یعنی حد و اندازه ندارد و کل ظرف وجودی عاشق را پر میکند، لذا هر که هستی وسیعتری داشته باشد، عشقاش نیز وسیعتر خواهد بود. بنابر این، خدا که هستیاش بینهایت است، اگر بخواهد محبت داشته باشد، محبتش نیز بینهایت خواهد بود. نه بیش از حد! چون خدا بینهایت است و حد ندارد. بنابر این عشق به یک معنا این است که انسان با تمام هستی و با تمام وجود، چیزی را دوست بدارد. شرط دوم این است که در معنای عشق، مصالح و منافع معشوق در نظر گرفته شود. یعنی در عشق، معشوق ارزش ذاتی دارد، نه ارزش ابزاری؛ معشوق خودش برای خودش خواسته میشود نه برای چیز دیگر، لذا عشق به یک معنا چرا ندارد؛ لِاجل چیز دیگری نیست. ما ممکن است خیلی چیزها را دوست داشته باشیم، چرا که منفعتی برای ما دارد، از ما دستگیری میکند و نتیجه و اثری مثبت برای ما دارد. اما در ارزش ذاتی خود معشوق را میخواهیم.
امیرالمومنین(ع) در نهجالبلاغه عبادتکنندگان را به ۳ دسته تقسیم میکنند و میفرمایند: همانا گروهی خدای را به انگیزه پاداش میپرستند، این عبادت تاجرپیشگان است، و گروهی او را از ترس می پرستند، این عبادت بردهصفتان است، و گروهی او را برای آنکه او را سپاسگزاری کرده باشند، می پرستند، این عبادت آزادگان است. بنابراین، عبادت و پرستش به یک معنا همان «عشق ورزیدن» است. خداوند پرستیده میشود، چون شایسته پرستیدن است! امیرالمومنین(ع) میفرمایند این عبادت احرار است؛ یعنی چرا ندارد. اگر بخواهیم معادل امروزی برای آن پیدا کنیم شاید بتوانیم بگوییم: «عبادت عاشقانه». بنابر این شرط دیگر عشق این است که عاشق خودش را نبیند و معشوق را بخواهد. یعنی خودش را برای معشوق بخواهد نه معشوق را برای خودش. این تفاوت دیگر عشق است با سایر دوست داشتنها.
*شما فرمودید که عشق چرا ندارد. اگر بخواهیم مقایسهای بلا تشبیه داشته باشیم، آیا میتوانیم بگوییم «عشق» مانند گونهای از «یقین» در اصول فقه بوده که از دلیل و برهان عقلی بینیاز است؟
** بله. اگر عشق باشد، عاشق همه چیز حتی هستی خود را برای معشوق میخواهد و معشوق را برای خودش. چرایی دوستداشتن پاسخی ندارد، اما در سایر دوستداشتنهای ابزاری، غایتی در کار است و به آن باز میگردد که معشوق (مراد ما اینجا خداوند است) «غایت الغایات» است. زیرا همه غایتها برای اوست و او غایت دیگری ندارد. یعنی مناسبات عقلی در عشق الهی یا عرفان اسلامی جایگاهی ندارد.
*ما مدعی هستیم که عرفان اسلامی به خطا نمیرود. برای چنین ادعایی باید لااقل یک پشتوانه عقلی داشته باشیم تا بتوانیم چنین مدعایی داشته باشیم. آیا اینچنین نیست؟
** در واقع سوال از چگونگی رابطه «معرفت و محبت» و «عرفان و عشق» است. اگر معشوق را خدا در نظر بگیریم ـ زیرا معشوق حقیقی خداست ـ بایستی معشوق را شناخت تا معرفتی به جان معشوق پیدا کنم تا دوستی حاصل شود. یعنی محبت مترتب بر معرفت است و انسانهای بیمعرفت نمیتوانند دوست داشته باشند. بنابراین تا معرفت نباشد عشق نیست. از سوی دیگر، تنها کسی میتواند عاشق شود که معرفت پیدا کند، بنابر این در عرفان، معرفت و عشق، لازم و ملزوم یکدیگر هستند و همدیگر را تشدید میکنند. یعنی هر چه معرفت پیدا کنی، عشق پیدا میکنی و این باعث میشود که به درون راهت بدهند تا معرفت بیشتر پیدا کنی. معرفت بیشتر که پیدا شود باز عشق تشدید میشود و این دور تشدید کننده ادامه دارد. بنابراین در عرفان اسلامی، عشق و معرفت از هم جدا نیستند، البته ممکن است به زبان تعبیر، عارفی مانند ابن عربی بیشتر تعبیرات معرفتی داشته باشد و عارفی مانند مولانا بیشتر تعابیر محبتی داشته باشد. اما هیچ یک خالی از جنبه دیگر نیستند.
*انسان قطعا قادر به شناخت همه صفات الهی نیست، بنابراین برای اینکه این شناخت حاصل شود، باید کدام صفات خدا (ذاتی، سلبی، ثبوتی و …) را بشناسیم که به معرفت الهی برسیم؟
** باید خدا را «کما هو حقه» بشناسیم، یعنی آنچنان که سزاوارش است و اگر که سزاوار خداوند بخواهد شناخت باشد، باید خدا را هم با صفات جلال و هم با صفات جمالاش شناخت که به نحوی، «صفات سلبی» به صفات «جلال» و «صفات ثبوتی» به صفات «جمال» باز میگردد، خدا در جلالاش جمیل است و در جمالاش جلیل است. یعنی این جمال و جلال خدا از هم جدا نیستند. از این روست که میگویند: «عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد/ بوالعجب! من عاشق این هر دو ضد»؛ لطف همان صفات جمال است و قهر نیز صفات جلال است. در عشقهای زمینی نیز اگر معرفت نباشد، آنچه که هست هوس است نه عشق! یعنی «عاشق شدن به یک نگاه» آن عشق مورد نظر ما نیست. این جنونی دون معرفت است، اما عشق جنون فوق معرفت است.
*این مقدمات را گفتیم تا این سؤال را از حضرتعالی بپرسیم که جایگاه عشق در اندیشه حضرت رسول(ص) چیست؟
** حضرت ختمیمرتب «اسوه اخلاق»، «حبیب ا…» و «پیامبر عشق» است. یعنی عاشق محبوب است و تبعیت از کسی که عاشق خدا و فناء در اوست، موجب میشود که خدا نیز تبعیتکنندگان از پیامبرش را دوست داشته باشد و با آنها سخن بگوید. در واقع، قرآن سخن گفتن معشوق با ماست و اگر پیام معشوق را نمیشنویم ایراد از دل ماست.