خبرپارسی- شنبه است؛ آغاز یک هفته کاری.حوالی ظهر اطراف ساختمان استانداری فارس عده ای جمع شده اند. پرچم و پارچه نوشته هایشان «نارنجی» است. درون یکی از اتاق های ساختمان استانداری سه گروه حول میزِ گردی یا شاید هم مستطیل شکل نشسته اند تا برای «پیرمرد» هفتاد ساله عرصه مستطیل سبز تصمیم گیری کنند.
برق شیراز نماد ورزش فارس روزهای پر مخاطره ای را پشت سر می گذارد و حالا هوادارانش در پی تغییر دولت آمده اند تا با «تدبیر» تصمیم سازان، نور «امید» بر دلشان بتابد. سه گروه دور میز نشسته اما همه از بطن دولت قبل بیرون آمده اند!جناب معاون، آقای مدیرکل ورزش و متولی ساختمان برق واقع در نبش فلسطین. این سه از زمان دولتی بر سر کار هستند که تورق تاریخ برق نشان می دهد با حلول آن دولت «فیوز» این باشگاه پرید!جالب است نه؛ تغییر کرده ایم و تغییر نکرده اند. انصافتان را شکر!
قبل از اینکه دولت نهم بر سر کار بیاید برق داشت زندگیش را می کرد. قبل تر از اینکه ژنرال آبی ها بنالد و بگوید« هشت سال برای خروج فوتبال از خانواده ها برنامه ریزی کردند» فوتبال ما یک هشت سال دیگر را گذرانده بود.
هشت سالی که شادی بی نظیر آذر۷۶ را در آن دوران بی شک «خدا» «داد» و البته با گل «خداداد». تسبیح ها دانه دانه بین انگشت ها رج می خورد و فوتبال هم «امن یجیب» داشت. مایلی کهن اگر بر مسند هدایت تیم ملی می نشست به سبب انتخاب متولیان ورزش و فوتبال بود و هیچ ربطی به میز صبحانه و نمایشگاه کتاب و مصلی نیمه ساخته پایتخت نداشت.مهرداد احتمالا هنوز گوشه رختکن ذهنمان دارد نماز می خواند و کسی هنوز بلوتوث خبرسازش را دست به دست نکرده است.بلوتوثی «کلاه برسر» در آن ویلای کذایی. کلاه سر فوتبال مان گذاشتند. کلاهمان را بالاتر بگذاریم!
آن روزها فوتبال برایمان فوتبال بود، نه جوجه اردک زشت امروزی که برای تماشایش در ورزشگاهها تعدادی انگشت شمار شال و کلاه می کنند.نقطه چین های ذهنمان پر می شد از عشق به پا به توپ شدن خداداد روی پاس علی دایی. کریم که گل می زد اصلا به روی خودمان نمی آوردیم که «آفساید» یعنی چه و غش کردن ساندروپل بی معنی بود. نمی دانستیم شادی هایمان تاریخ انقضا دارد و چند سال بعد همه آن روزها برایمان خاطره می شود.فقط یک خاطره غبارگرفته!
نسل امروزی وقتی می شنود«ابو تهامی» حرف از دریبل ۱۵ نفر می زند یا از کمی قبل تر کریم باوی خاطرات ضربات سهمگین سرش را به یادمان می آورد باید هم «دونقطه دی» بگذارد مقابل همه حرف های آنها و خالی بندی تصورشان کند.همه دارند به رویاهایمان می خندند. برق هم بخشی از رویاهایمان بود. قاچی درشت از زندگی مان.
آن روزها مادربزرگ هنوز «کارت عابربانک» نداشت تا دغدغه «یارانه» اش را داشته باشد. اصلا باورت می شود جواد خیابانی هم محبوب بود. جنس حرف زدنش فرق می کرد. وقتی می گفت غزال تیزپای فوتبال ایران ، می دانستیم منظورش خداداد است، بر خلاف زمانی که باد در غبغب انداخت و گفت « دعوت می کنیم از پدر ورزش ایران تا پشت تریبون قرار بگیرد» و ما فکر هر کسی را می کردیم الا محمد علی آبادی! پدر ورزش ایران؟! او نوه هم نبود!
مادربزرگ بی دغدغه ، ظهر که فهمید این ۸ آذربا همه ۸ آذرها فرق دارد سجاده اش را پهن کرد. بوی «میخک» در خانه پیچید. چادر نماز گلدارش بوی گل می داد.گل تاریخی خداداد. قنوت نماز مادر بزرگ هم دعا برای عقاب بود و شهریار و غزال. فوتبال اینگونه بود در آن هشت سالی که دغدغه هایمان واقعا فوتبالی بود.می شد روی تار سبیل کریم قسم خورد. خنده تلخ مجتبی بعد از آن پنالتی به گلر کویت هم شکلات تلخ بود.آخ آخ آخ! چقدر حرص مان می گرفت از آویزان شدن های آن سیاه چرده دراز عربستانی از دیرک افقی دروازه. ته ذهنمان همیشه برای مهدی فنونی زاده دعا می کردیم. اصلا نسل آن زمان انگار نه با «زامبی» سر دعوا داشت نه با همه آدمک های بازی های کامپیوتری.سامی جابر، محمد الدعایه، حسین عبدالغنی و…اینها رقیب ما بودند. فوتبال عربستان هم احتمالا هشت سال برزخی داشته. هشت سال تلاش برای بیرون کردن فوتبال از سر سجاده مادربزرگ ها! آنها هم دیگر نای نفس کشیدن ندارند!و اسکندر کوتی روی صحنه پنالتی با عربستان« الله اکبر» می گوید. هشت! عدد زیبایی است. ۸ آذر، خاطراتمان از همه شماره هشت ها. چه آبی چه قرمز! چه مجتبی چه امیر قلعه نویی. هشت را هم به کاممان تلخ کردند. ۸ فروردین ۸۸٫ دقیقه ۸۸ و رقص شمشیر عربستانی ها در ورزشگاه آزادی!
کاردنیا را می بینی؟ از ساختمان استانداری فارس در میدان ستاد رفتیم تا ملبورن استرالیا. حالا کی می خواهد ما را برگرداند سر سطر؟
برق شیراز هم از همین جنس بود.حریر اصل. مخمل بی تکرار. برق جایش در دل ها بود نه پشت میزهای مستطیل شکل مدیرانی که هنوز گوشی بر قلب این پیرمرد نحیف و رنجور نگذاشته نسخه تجویز می کنند« این تیم مرده است.» گیومه را می بندیم و فاتحه می فرستیم!
جناب معاون حتما یادش هست همین تیم را یکی دو سال پیش با همین مدیرانی که حالا برای احیای این جسد نیمه جان برایش کمیسیون پزشکی برگزار کرده اند دو دستی سپردند دست «حسین فارسی». عروس بزک کرده فوتبال ایران قرار نبود به مسلخ برود. می خواستیم باز هم با آن روزهای خوش فوتبالمان را یادمان بیاوریم. «فارسی» قرار بود چیزی شبیه آبراموویچ باشد. یکی حداقل مانند حسین هدایتی و علی انصاری خودمان.
رویاهایمان زود رنگ باخت. همان روزی که اولین چک جنابش را حسین هدایتی به بانک برد تا قسط اول خرید استیل آذین را به جیب بزند معلوم شد «فارسی» چند مرده حلاج است!
طعنه روزگار را ببین! سردمدار خصوصی سازی در فوتبال ایران، حضرت عابربانک پس از گشت و گذار در عرصه فوتبال و عکس و شهرت یابی در کنار جادوگر و موشک و فری زندی، آخرین بقایای تیمداری بخش خصوصی را به حراج گذاشته بود و حسین فارسی با تجربه ای کبود در امر تیمداری در صعنت ساری ، حالا در این حراج داشت برای برق سهمیه لیگ یکی می خرید.چینی شکسته را بند می زدند آن هم ناشیانه. استاندار پیغام داده بود «کسی حق ندارد خبر خرید امتیاز لیگ یکی را رسانه ای کند». می خواست این «افتخار» به نام خودش ثبت شود.کاش حالا بیاید ببیند درخت افتخارش چه میوه هایی داده است. یکی مجهول المکان است، کلی افراد چک به دست دارند سرسراهای دادگاه و فدراسیون را بالاپایین می کنند، بانک پاسارگاد اقساط وامش را می خواهد، دیگری ۲۵۰ میلیون داده اما پوستر تیم برق هم را نتوانسته بخرد و یک برقی قدیمی خانه اش را در رهن گذاشته تا خانه فارسی را آباد کند. راستی چه کسی خبر سقوط برق را رسانه ای کرد؟اجازه می دادید افتخارش نصیب دوستان شود!
***
چک ۶۰۰ میلیون تومانی فارسی از ساختمان نبش نیایش به طبقه چهارم پلاک ۴ کوچه سوم سئول جنوبی رفت تا شاید آیت اللهی وساطت کند و معامله دوباره جوش بخورد.از آنجا تا ساختمان کمیته ملی المپیک راهی نبود. حداقل از ویلای حاج حسین در لواسان نزدیک تر بود.همه اینجاها جلسه برگزار شد. آبراموویچ شیرازی ها همان اول کار توزرد از آب درآمده بود. با امضای تخم مرغی روی چک نمی شد حتی تخم مرغی خرید و نیمرو درست کرد چه برسد به احیای تیمی که در جولان سیاسی ها از نفس افتاده بود.
کار دنیا را می بینی؟ از ساختمان استانداری فارس در میدان ستاد شیراز رفتیم تا ساختمان فدراسیون فوتبال!
«فارسی» را داشتند برای فارسی ها حلوا حلوا می کردند و کسی بوی حلوای خیرات امروز و شادی روح مرحوم برق را یا نمی شنید یا خود را به نشنیدن زده بود! اصلا «بو» مگر شنیدنی است؟ حتی اگر نباشد صدای الرحمن را که می شد شنید.
همین ها بودند که برق را به دست فارسی سپردند. همین مدیران دولت قبلی که اکنون هم با هم جلسه می گذارند تا درباره اشتباه خودشان تصمیم گیری کنند. بقالی که بگوید ماستم ترش است باید لباس سفید تنش کرد و یکراست او را فرستاد دارالمجانین. نه ماست شان ترش است، نه دیکته شان غلط دارد.دیدارها تازه شد الحمدالله!
نمی دانیم جناب معاون واقعا این جمله را گفت یا خیر اما از جلسه این خبر به بیرون درز کرد که وی گفته«برق مرده است. رهایش کنید» در ژاپن هم مرده را تا گور می برند و بعد می سوزانند. اینجا اما می خواهند میت بر زمین بماند. خوبیت ندارد جناب معاون! تغسیل و تدفین و حنوط هزینه اش زیاد نیست. یعنی به یک صدم وام دریافتی جناب مالک باشگاه هم نمی رسد. پس حداقل با احترام دفنش کنید.
نمی دانم در لغت نامه دوستان آیا هر پیردنیا دیده ای را باید «مُرده» فرض کرد یا خیر که اگر اینگونه باشد باید لودر برداشت وارگ کریم خانی، تخت جمشید و هربنای دیگری را از میان برداشت و به جایش شمشاد کاشت!عمرشان را کرده اند خب!
دولت نهم که روی کار آمد برق هم درگیر بازی های سیاسی شد. بختک سیاست داشت برق را سیاه بخت می کرد.تا روزی که با یاوری تیم ششم جدول شد کسی نمی دانست چه بازی های پشت پرده ای وجود دارد. وزارت نیرو پایش را در یک کفش کرده بود که اصل ۴۴ باید اجرا شود. اصلا گویا این اصل ۴۴ را فقط برای برق نوشته بودند!
صدای فلاح و مصاحبه پس از عزلش از مدیریت باشگاه دارد در گوشمان زنگ می زند«خدا پدر و مادرتان را بیامرزد کدام واگذاری؟ برگههایی چاپ کردند و در کوچه و بازار دست مردم دادند که بیایید سهام برق را بخرید. خندهدار نیست؟ مگر میشود این گونه تیم را فروخت؟ اگر خریداری وجود داشت چرا برگه چاپ کردند؟ با بروشور میخواستند تیم بفروشند. اگر آن برنامه عملی میشد برق از بین میرفت. با این روند باشگاه منهدم میشود. در این سه سال آقایان چقدر برای برق وقت گذاشتند؟ خدا رحم کند…» حالا اما حتی بدون بروشور تیم را فروختند.نفروختند«هبه» کردند!منهدم می شود؟نمی شود؟خدا رحم کند!