نوشتن از استادی که پای ثابت محافل ادبی و فرهنگی شیراز بود، بسیار سخت است؛ استادی که وسواس عجیبی در ترجمه داشت و زبان را موجود زنده ای می دانست که به پرستاری و مراقبت نیاز دارد.
عطر شیرین توتون کاپیتان بلک استاد رضا پرهیزگار به مشام همه دانشجویان بخش زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه شیراز آشنا بود اما بر خلاف بوی توتون پیپش که همه جا می پیچید، شخصیتی آرام داشت و اهل سروصدا نبود.گوشه دنج اتاقش مینشست و آرامش را با عطر توتون معروفش گره میزد!
در ترجمه وسواس داشت و از اینکه کتابی را منطبق با فرهنگ لغت ترجمه کند،بیزار بود.انگار می خواست هر اثری را با قلم خود نویسنده ترجمه کند و درست مانند خود او بنویسد!
ترجمه خوب در نگاه استاد ترجمه ای بود که بر دانش زبان متکی است و در مقایسه با اصل اثر امانت داری در حد اعلایش انجام گرفته است.
استاد پرهیزگار دستی هم بر شعر داشت و گاهی که با واژه ها گرم گرفته بود، در محفل ادبی «یاران یکشنبه» شعر میخواند تا با گرمای واژههایش محفل ادبی دوستانش را گرم تر کند.
استاد پرهیزگار در آخرین روزهای قرن ۱۴ بلندترین شعرش را در آخرین ماه سال سرود و در آستانه بهار به دیار سایهها سفر کرد تا شیراز در آستانه نوروز با یکی از بهترین شهروندانش خداحافظی کند و دانشگاه شیراز عزادار مردی باشد که که از آرامش دنیوی به آرامش ابدی کوچ کرد.
یادداشت: فرزاد صدری