سایت گل – عبدالصمد ابراهیمی – از آن چپ پاهایی بود که دلت می خواست همه ۲۱ نفر درون زمین توپ را به او برسانند و ناصر پا به توپ شود. شاه ماهی یعنی او، غزال یعنی او و او بود که در آن سالهایی که با لالایی موشک ها می خوابیدیم ناصر محمدخانی برایمان یک آرامبخش عظیم بود.
چپ پایی که اگر قطار زندگیش «چپ» نکرده بود می توانست یکی از خوش فکر ترین مربیان ایرانی باشد. مرد پا به توپ دهه ۶۰ روی صفحه تلویزیون های سیاه و سفید ۱۴ اینچ لبریز از خاطراتمان شعبده بازی می کرد.جنس فوتبالش مخمل اصل بود. لامصب نمی شد دوستش نداشت. ناصر هنوز هم وقتی پا به توپ می شود ، جنس فوتبالش با بقیه فرق دارد. هنوز هم دلت برای حرکات سریع و تغییر جهت های منحصر به فردش تنگ می شود. مثل اینکه بخواهد تصدیق موتورسیکلت بگیرد و باید مانع ها را زیگزاگ رد کند و عجیب آنکه همه را رد می کرد.هنوز هم می تواند چشمه هایی از روزهای غبار گرفته دهه ۶۰ را از میان صندوقچه یادها بیرون بکشد و یادت بیاورد فوتبال ایران چه مرواریدهایی داشت.
ناصر هنوز هم آنقدر دوست داشتنی است که وقتی ماجرای بازی با ستاره های میلان تازه داشت داغ می شد ، در دیداری با علی پروین از او پرسیدم «ناصر را هم دعوت می کنی؟» و او با همان لحن خاص خود گفت «شوما می دونی من از باخت بدم میاد. خیلی هم بدم میاد.پس باید ناصر باشه» جمله ای استفهامی که می خواست بفهماند هنوز هم شاه مهره سلطان برای روزهای سخت، همین ناصر است.
همه آنهایی که فوتبال دهه ۶۰ را به یاد دارند، همه آنهایی که با دنیای ورزش و کیهان ورزشی و عکس های دسته جمعی سرخابی ها با بک گراند ورزشگاههای مملو از تماشاگر خوابیده و بیدار شده و قد کشیده اند ناصر و چنگیزو مختاری فر و پیوس و محمد پنجعلی و برادران بیانی تمام نمی شوند. ناصر هنوز برایمان همان ناصری است که تیتر« فرارهای ۸ برای سه گل» را خلق می کرد. ناصر هنوز همان کاشته زنی است که دروازه حجت شاه نباتی و شاهین را گشود. ناصر هنوز همان ناصر است. قضاوت درباره نیمه کدر و تیره زندگی اش بماند برای همان هایی که خود را پسر پیغمبر می دانند وگرنه در فضایی که می توان هزاران بار از روی این بیت پروین اعتصامی جریمه نوشت که می گوید«گفت باید حد زند هشیار مردم مست را /گفت هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست» ناصر برایمان گوهر ارزشمندی است که وجودش یادمان می برد صبح ها در دفتر حضور و غیاب کلاس ، مقابل نام دوستی که تا دیروز کنارمان روی نیمکت می نشست غیبت ابدی با قلم قرمز می نشست و به جای او دسته گلی می گذاشتند تا رد موشک ها آزارمان ندهد.
ناصر هنوز هم هر فرارش بوی گل می دهد.۱۰ بپوشد یا ۸ مهم نیست.مهم ذوق عجیب مرد میانسال همسایه مان است که وقتی غروب امروز مرا دید این بار نه از «ظریف» حرف زد،نه از ۱+۵سخنی به میان آورد، نه قیمت سکه و دلار را آنلاین خبر داد و نه مثل اغلب روزها از پول های مترادف علف خرس رایج در فوتبال نالید. فقط لبخندی زد و گفت«فلانی؛ ناصر را دیدی؟» تو گویی پشت پای امروز ناصر، پشت پا به همه دغدغه های یک نسل بود.کاش برگردد و این بار با همین گل، دنیای فوتبالش بهاری شود.در همه این سال ها پایش را خیلی ها گرفتند، دستش را اما….
پ.ن:ممنون جناب رویانیان که سرداران دهه ۶۰ سرخ ها را باردیگر روی چمن آزادی آوردی.ممنون که باز هم تب خال سلطان و چشمان به خون نشسته علی زاغی دولابی ها یادمان آورد می شود برای هر باختی ناراحت شد.این ورزشگاه هم انگار دلتنگ آنها بود. بغضش امروز ترکید.خیس شد مثل چشم های موشک…مانند چشمان همکلاس هایمان در عصر موشک باران.ممنون فوتبال!دلمان برایت تنگ شده بود.