خبرپارسی – هپکو، این غول صنعت ماشینسازی صنعتی خاورمیانه، حالا افتاده بر خاک اراک، نفسهای آخرش را میکشد. یکی از کارگران میگوید: «سالن غذاخوری اینجا برای غذادادن به هشت هزار کارگر ساخته شده اما امروز تعطیل شده چون شرکت ۷۰۰ کارگر دارد که کاری برای انجامدادنن ندارند».
«شرق» در ادامه نوشت: هپکو چهار دهه ماشینآلات راهسازی تولید کرده اما حالا با خبر تلاش ناموفق کارگری برای خودکشی و مسدودکردن مسیر راهآهن شمال – جنوب توسط کارگران معترضش به صدر خبرها برگشته است. هپکو آنقدر قدمت دارد که رنگ شخصیتهای داستانش از خاکستری دنیای واقعی ما به سیاه و سپید قصهها پهلو بزند و ۱۲۰ هکتار زمین در دل اراک را به صحنه نبرد قهرمانها و بَدمَنها تبدیل کند. داستانی که از احمدینژاد و دولت خدمتگزارش تا بیژن زنگنه، وزیر اسبق و فعلی نفت در آن نقشی دارند و البته، نمونهای مثالزدنی از خصوصیسازی در ایران است. نمونهای که میتوان آن را سیاهترین خصوصیسازی تاریخ ایران دانست.
داستان تولد هپکو
شهر اراک، برعکس بسیاری از شهرهای ایران، قدمتی باستانی ندارد. این شهر در دوره قاجار بنیان گذاشته شد و خیلی زود به دلیل قرارگرفتن در شاهراه ارتباطی ایران، رشد کرد. از سال تأسیس این شهر تا تبدیلشدنش به شهری صنعتی اما دو قرن زمان لازم بود. اولین قدمهای صنعتیشدن شهر اراک را محمد خزائلی، مردی نابینا اما نابغه در دهه ۴۰ برداشت. خزائلی که در کودکی بر اثر آبله بیناییاش را از دست داده بود، حافظهای بسیار قوی و پشتکاری مثالزدنی داشت. او را به مکتب فرستاده بودند تا قرآن بیاموزد اما خیلی زود به قرائت معلم قرآنش ایراد گرفت و خانواده و اطرافیانش متوجه شدند که محمد، استعداد بیشتری نسبت به همسالانش دارد؛ استعدادی که خیلی زود شکوفا شد و او با وجود آنکه نمیتوانست ببیند، پایههای تحصیلی را یکی پس از دیگری طی کرد و جزء اولین کسانی بود (و شاید اولین نفر) که به کمک یک منشی، مانند دیگر دانشآموزان دیپلم گرفت و در کنکور دانشگاه هم پذیرفته شد تا دانشجوی دانشگاه تهران شود.
خزائلی دو دکترای ادبیات فارسی و حقوق از دانشگاه گرفت، سه زبان خارجی آموخت، مدرسه مخصوص نابینایان را ساخت، مجله مخصوص نابینایان را منتشر کرد و سال ۱۳۴۶ نماینده مردم اراک در مجلس شورای ملی شد. در همین دوره بود که خزائلی با رایزنیهای متعددش موفق شد فرمان ساخت اولین شرکت صنعتی در این شهر را بگیرد و در سال ۱۳۴۸ ماشینسازی اراک همزمان با ماشینسازی تبریز آغاز به کار کرد. یک سال بعد ساخت کارخانه آلومینیوم اراک در این شهر آغاز شد و آغاز به کار این دو کارخانه که از صنایع مادر بودند، تأثیر زیادی روی شهر اراک گذاشت. درآمد و اشتغالی که این دو کارخانه برای شهر به ارمغان آوردند، باعث شد پای صنعتگران دیگری هم به این شهر باز شود.
برادران رضایی، یکی از این تازهواردها بودند. خانواده رضایی، چهار برادر به نامهای علی، محمود، عباس و قاسم بودند که از کودکی بدون پدر بزرگ شده و کسبوکارهای متعددی را تجربه کرده بودند. این چهار برادر حداقل دو اثر مهم در تاریخ اقتصاد ایران گذاشتهاند. اولین آنها کشف یکی از بزرگترین معادن مس کشور بود. یکی از کسبوکارهای برادران رضایی، جستوجو برای کشف معادن جدید در جنوب کشور بود و شبکهای که آنها برای کشف این معادن تشکیل داده بودند، در نوع خود شگفتانگیز بود. برادران رضایی به هر چوپانی که سنگ رنگی پیدا میکرد و به آنها نشان میداد، انعام میدادند و بهاینترتیب مکانهایی که هرگز برای یافتن معادن تازه جستوجو نشده بودند، تحت پوشش شبکه جستوجوی آنها قرار گرفته بود. در نتیجه همین شبکه جستوجو بود که گنجینه مس سرچشمه کشف شد و شرکت مس سرچشمه شکل گرفت.
دومین اثر مهم خانواده رضایی بر اقتصاد ایران اما در اراک گذاشته شد. یکی از برادران ۱۲۰ هکتار زمین بین کارخانه آلومینیوم و ماشینسازی خرید و ساخت بزرگترین کارخانه تولید و مونتاژ ماشینآلات راهسازی خاورمیانه را با نام هپکو استارت زد. رضایی موفق شد با شرکت کاترپیلار آمریکا قرار داد ببندد و خیلی زود در مدت دو سال، دو سوله و ساختمانهای اداری و خدمات پس از فروش شرکتش را بنا کند. پنج اسفند ۱۳۵۴ هپکو فعالیت رسمی خودش را آغاز کرد و ۳۰۰ نفر در آن مشغول به کار شدند.
دفتر مرکزی این شرکت در خیابان سمیه تهران تأسیس شد و سال بعد تعداد کارگرانش افزایش یافت. رضایی در سخنرانیخود در مراسم افتتاح رسمی این کارخانه در سال ۵۵ از «کارخانجات هپکو» سخن میگوید که نشان میدهد او قصد داشته در آینده تولیدات این کارخانه را به حوزههای خودروهای سواری و باری نیز گسترش دهد؛ اما در آغاز کمبود نیروی انسانی متخصص باعث شد رضایی مدیرعاملی از پاکستان برای هپکو انتخاب کند و اولین گروه از کارگرانش را برای آموزش تخصصی به آلمان و آمریکا بفرستد. حرکت بزرگی که در هپکو آغاز شده بود، خیلی زود باعث شاخصشدن این کارخانه در ایران شد و بسیاری از نخبگان جذب این شرکت شدند. آنها پس از گذراندن دوره آموزشی در کارخانه به اروپا و آمریکا اعزام میشدند و پس از آموزشهای تخصصی به کارخانه بازمیگشتند. در همین سالها بود که اولین حلقههای انقلابی در کارخانه هپکو شکل گرفت و دستهای از کارگران کارخانه که به گروههای مبارز اسلامی نزدیک بودند، نقش مهمی در تشکلیابی گروههای انقلابی در اراک ایفا کردند. انقلاب که شد، خانواده رضاییها هم ایران را ترک کردند و دولت و در واقع وزارت صنایع سنگین مدیریت کارخانه هپکو را در اختیار گرفت.
اتمام پروژه ناتمام صدام
جنگ که شروع شد، هپکو تازه اهمیت استراتژیکش را نشان داد. ماشینآلات راهسازی هپکو راهی جبههها شدند و ساخت معابر، جادهها و خاکریزها آغاز شد. هپکو در این سالها بسیاری از اپراتورهایش را در همین جبهههای جنگ از دست داد و البته تجربیات تازهای هم برای ساخت ماشینآلات جدید به دست آورد. اولین خودروی زرهی جنگی ایران در هپکو ساخته شد؛ یک گریدر با ارتفاع کم که مخصوص استفاده در مناطق عملیاتی ساخته شده بود. در مدت جنگهای نیزاری، دستگاهی از ارتش عراق غنیمت گرفته شد که در هپکو با مهندسی معکوس نمونهسازی شد و در این مناطق استفاده شد. در عملیات والفجر۸، موتورهای دویچ آلمانی در هپکو در طول عملیاتی محرمانه به نام طارق، بر لنجهایی مستقر شدند که نتیجهاش غافلگیری ارتش عراق در برابر قدرت مانور لنجهای ایران بود. همین نقش ویژه بود که باعث شد عراق سه بار کارخانه هپکو را بمباران کند و هنوز پس از گذشت سالها، اثر ترکشهایش روی دیوار سالن مونتاژ این کارخانه دیده میشود.
بعد از جنگ بار دیگر این هپکو بود که تأمین ماشینآلات مورد نیاز دوران سازندگی را برعهده گرفت و در همین دوران تحول تازهای نیز در هپکو اتفاق افتاد. علیمحمد رفیعی، مدیر جوانی که به مدیرعاملی هپکو انتخاب شده بود، سیاست رضایی را در پیش گرفت و اعزام کارگران و مهندسان هپکو برای آموزش در اروپا از سر گرفته شد. دورههای متعدد اعزام به خارج در این دوران کارخانه هپکو را به یکی از غنیترین کارخانههای کشور از نظر نیروی انسانی تبدیل کرد و سال ۱۳۷۱ بزرگترین سوله صنعتی خاورمیانه به مساحت ۶۰ هزار متر در هپکو ساخته شد. سولهای که حتی یک ستون یا مانع مزاحم هم نداشت و از لحاظ مهندسی بسیار مدرن ساخته شده بود. سالنهای ماشینکاری و جوشکاری هپکو نیز در همین سالها ساخته شد و همین پیشرفتها بود که باعث شد رفیعی ۱۷ سال مدیرعامل هپکو بماند. هپکو در این زمان آنقدر کارخانه مهمی بود که در طول اجرای پروژه سرن در اروپا که بزرگترین آزمایش علمی تاریخ جهان است، قسمتهایی از میز نگهدارنده آشکارساز و محفظه استوانهای پوشاننده آن در کارخانه هپکو ساخته و به سوئیس منتقل شد؛ اما هپکو در سال ۱۳۸۵ به شکل عجیبی به بخش خصوصی واگذار شد تا به قول یکی از کارگران شرکت هپکو، پروژه ناتمامی که صدام با سه بمباران نتوانست انجام دهد، به دست دولت احمدینژاد اتفاق بیفتد.
مثلث موفقیت
پاییز ۸۵ بود که هپکو روی میز فروش سازمان خصوصیسازی آمد. در ابتدا تصور میشد یکی از تولیدکنندگان ماشینآلات راهسازی که در اروپا فعالیت اقتصادی داشت، برنده این مزایده باشد، اما صلاحیت این صنعتگر به دلیل دوتابعیتیبودن رد شد. با خروج مهمترین گزینه خریداری هپکو، شرکت واگنسازی کوثر برنده مزایده شد و پس از کشوقوسی یکماهه و یک بار ابطال معامله به دلیل پرداختنکردن پول و سپس توافق پشت درهای بسته، مدیریت هپکو را در اختیار گرفت.
علیاصغر عطاریان، سرمایهدار اصفهانی که مالک شرکتهایی مانند مبارز و صندوق نسوزکاوه نیز بود، حالا به واسطه شرکت واگنسازی کوثر صاحب شرکت هپکو شده بود. عطاریان که سابقه فعالیت در جهاد سازندگی سیستانوبلوچستان را نیز داشت، در ابتدای شروع به کار در هپکو، رفیعی، مدیرعامل باسابقه هپکو را در مقام خود ابقا و بیژن نامدارزنگنه، وزیر پیشین نفت را رئیس هیئتمدیره هپکو کرد.
یکی از مدیران وقت اراک درباره این واگذاری میگوید: «این واگذاری از همان ابتدا حاشیههایی داشت؛ از یک طرف سهام این شرکت را ۷۴ میلیارد تومان قیمتگذاری کردند که شاید ارزش زمینهای این کارخانه هم نبود. همانطور که میدانید هپکو ۱۲۰ هکتار زمین در بهترین نقطه شهر اراک دارد و بهجز آن، چند ملک دیگر در شهرک صنعتی اراک و تهران نیز متعلق به هپکو است. در خود این شرکت خطوط تولیدیای وجود دارد که نمونهای در خاورمیانه ندارند و ارزش برخی از دستگاههایی که هپکو دارد، بیشتر از ارزش کل برخی از شرکتهای دیگر استان مرکزی است. خریدار شرکت در نهایت چیزی بین ۲۰ تا ۳۵ میلیارد تومان پول پرداخت کرد و دیگر هیچ. تصور کنید شرکتی با این عظمت را به این قیمت فروختند».
یکی از مدیران وقت هپکو نیز درهمینباره میگوید: «کسانی که هپکو را گرفتند، واقعا با کاری که این شرکت میکرد بیگانه بودند. خود عطاریان همان روز اولی که به شرکت آمد، در مسجد هپکو و در جمع کارگران گفت من چند شرکت داشتهام، اما هیچکدام به بزرگی هپکو نبودهاند. چند مشاور هم داشت که رابطه خیلی خوبی با دولت احمدینژاد داشتند. بعضی از آنها هم بعدها در دولت سمتهایی گرفتند. در این زمان دو، سه ضربه مهم و کاری به هپکو وارد شد که کمر هپکو را شکست. اولین ضربه وقتی به هپکو وارد شد که رفیعی از هپکو رفت. در واقع روی پلههای ساختمان مدیریت هپکو بین عطاریان و رفیعی جروبحث بدی شکل گرفت و رفیعی بعد از این بحث رفت و استعفایش را نوشت. رفیعی ۱۷سال مدیرعامل هپکو بود؛ اگر رضایی هپکو را به وجود آورد، این رفیعی بود که آن را گسترش داد و پیش کارگران، کارکنان و شرکتهای خارجی که با آنها کار میکردیم، آبرویی داشت. رفتن رفیعی همزمان شد با افتادن شرکت به دست کسانی که واقعا نه هپکو را میشناختند نه اصلا صلاحیت علمی و اخلاقی اداره یک کارگاه کوچک را داشتند. یادم هست وقتی رفیعی رفت، آقای کرامتی که یکی از مدیران خوشنام شرکتهای اقماری هپکو بود، مدیرعامل شد. آقای کرامتی در یک مصاحبه گفته بود مثلث صداقت، توانمندی و تخصص، مثلث موفقیت ما در هپکو است. در همان زمان بحثهای مختلفی بین تازهواردها شکل گرفته بود و برای آن نقشههای مختلفی میکشیدند. یادم هست یکی از آنها، وقتی مصاحبه کرامتی را خواند، گفت این مثلث کرامتی به درد نمیخورد. بعد به من نگاه کرد و گفت: بدبخت! مثلث موفقیت واقعی این سه ضلع را دارد: خانه: اجارهای، شغل: دلالی، زن: صیغهای! تصور کنید شرکت هپکو را چنین افرادی به دست گرفته بودند. عملا هیچکدامشان از کارها سر در نمیآوردند».
این مدیر سابق هپکو ادامه میدهد: «مثلا آقای زنگنه، با اینکه از نظر اخلاقی واقعا انسان سالمی بود، اما تخصصش در نفت بود و هر چیزی را با نفت مقایسه میکرد. میگفت فلان دستگاهی که تولید میکنیم خیلی ارزان است؛ پول این تعداد بشکه نفت است. باید گران کنیم. همین افزایش قیمتها بخشی از مشتریان ما را تاراند. در نهایت هم زنگنه نتوانست آنها را تحمل کند و بعد از یکسالونیم از هپکو رفت. ضمن اینکه در همان سالها یک خیانت بزرگ در حق هپکو و کشور انجام شد و تعداد زیادی دستگاه دستهدوم چینی از طریق خرمشهر و بندرعباس وارد کشور شد. آخرش هم مشخص نشد چه کسی توانست چنین مجوز وارداتی را بگیرد. ۴۰۰ دستگاه بهاینترتیب وارد کشور شد و طبیعی بود که مشتریان معمولی به جای خریدن محصولات هپکو سراغ خریدن اینها بروند که هم ارزانتر بود هم اگر خراب میشد، خرجش گردن این و آن میافتاد. یکجور خرابکاری همهجانبه اتفاق افتاد. هپکو غول تولید خاورمیانه بود. ما سالی دو هزار دستگاه تولید میکردیم و به سود سالانه ۲۰ میلیارد تومان رسیده بودیم. با چهار شرکت بزرگ کوماتسوی ژاپن، لیبهر آلمان، ولووی سوئد و یک شرکت ایتالیایی همکاری میکردیم. همکاریمان هم در حد روز دنیا بود. یعنی وقتی که در ۹ خرداد ۸۶ خط تولید لودر ال۹۰ اف در سوئد استارت خورد، همان روز خط تولیدش در کارخانه هپکو شروع به کار کرد اما همه اینها در فاصله کوتاهی از دست رفت. هپکو یک خانواده بود. وقتی میگویم یک خانواده بود، یعنی به معنای واقعی کلمه خانواده بود. کارگران اینجا با افتخار سرشان را بالا میگرفتند و میگفتند کارگر هپکو هستند. وقتی کسی میگفت کارگر هپکو هستم منظور این بود که هم متخصص هستم، هم در کاری که میکنم رقیب ندارم، هم در بهترین مرکز ایران و بعضا آلمان دوره دیدهام و هم اینکه در مهمترین شرکت تولید ماشینآلات راهسازی غرب آسیا مشغول به کارم. همه اینها در یک کلمه هپکو جمع شده بود. شاید باورتان نشود، اما خواستگار دخترانی که در هپکو استخدام میشدند چند برابر میشد. یعنی عموم مردم چنین نگاهی به این کارخانه داشتند. اما مدیرانی که آمده بود، نمیدانستند کجا آمدهاند. یک روز میگفتند در اینجا پارک بازی درست کنیم. یک روز میخواستند روی زمینهای هپکو مجتمع مسکونی درست کنند. یک روز میخواستند دستگاههایش را از شرکت خارج کنند. یادم هست یک بار قصد داشتند یکی از دستگاههای شرکت را که هیچ نمونهای در خاورمیانه نداشت به اصفهان ببرند. فرماندار وقت اراک که بعدا نماینده مجلس شد زنگ زد و به آن کسی که این قصد را داشت، گفت اگر آن دستگاه تکان بخورد با همین کلتی که برای حفاظت شخصی به من دادهاند میآیم هپکو و یک گلوله حرامت میکنم. یعنی کار کارخانهای که روزی قلب تپنده این شهر بود به اینجا رسیده بود که باید با تفنگ دستگاههایش را نگه میداشتیم. فعالیتهای علمی هپکو متوقف شد، آموزشها کنسل شد، دورههای اعزام به خارج لغو شد، اضافهکاریها قطع شد. در این زمان شروع کردند به وامگرفتن از این بانک و آن بانک به اسم هپکو. بانکها هم به اعتبار اسم هپکو وام میدادند. امروز این شرکت بالغ بر ۶۰۰ میلیارد تومان بدهی دارد که حاصل آن روزهاست. از سمت دیگر سازمان خصوصیسازی هم فشار میآورد که بیایید پول این خرید را بدهید. دلشان خوش بود که قرار است پول بگیرند درحالیکه حقوق کارگران هم داده نمیشد. اولین تجمع کارگران این کارخانه سال ۹۰ بود. البته آن زمان فضا خیلی بسته بود و این چیزها رسانهای نمیشد. کارگران کارگاه را بستند و گفتند یا حقوقمان را بدهید یا این دستگاهها را آتش میزنیم. فضا بهقدری متشنج شد که مدیران به مسجد فرار کردند. بالاخره آقای سعیدی که آن زمان مدیر هپکو شده بود و تجربه موفقی در بخش خدمات پس از فروش ما یعنی هسکو داشت، با کارگران حرف زد و قول داد که هفتم هر ماه حقوقشان را بدهد و اوضاع آرام شد. در این بین شرکتهای خارجی همکار هپکو هم به دلیل تحریمها با ما قطع همکاری کردند. سال ۹۰ آقای سلیمی که از مدیران قدیمی هپکو بود، قبول کرد مدیرعامل شود اما یک شرط گذاشت و گفت فقط به این شرط مدیر میشوم که عطاریان دیگر پایش را توی این شرکت نگذارد چون هر وقت میآمد تنش به وجود میآمد. چند وقت اوضاع بهتر شد، اما دوباره وضعیت به حالت سابق برگشت و در نتیجه سلیمی هم استعفا کرد و رفت. در این زمان دیگر هپکو به کارخانهای مفلوک تبدیل شده بود که یکسری مصالح ساختمانی پیشپاافتاده تولید میکرد. سال ۹۳ کفگیر به ته دیگ خورد و حقوقها به تأخیر افتاد. دیگر عملا هپکو به چاه افتاده بود. تازه در این زمان بود که شورای تأمین استان جلسه تشکیل داد و یکی از مسئولان شرکت را بازداشت کرد تا اعتراض کارگران فروکش کند. به قول معروف نوشداروی بعد از مرگ هپکو بود. بعد از آن سازمان خصوصیسازی دنبال مشتری تازه گشت و پیشنهادهایی مثل تنفس دوساله اقساط دوساله و مانند آن داد و شرکتی هم به اسم هیدرواطلس آمد که آنها هم کاری از پیش نبردند هرچند از ابتدا هم قرار نبود کاری از پیش ببرند».
این روایت از آنچه بر هپکو گذشته به خوبی نشان میدهد که چگونه مجموعهای از اشتباهات و سوءتدبیرها میتواند کارخانهای با عظمت هپکو را در گذر زمان به کارخانهای ورشکسته تبدیل کند که هیچکس حاضر به خریدن آن نباشد و در نهایت به دامان دولت بازگردد.