روزی روزگاری روزنامه نگاری/ برای یک همکار قدیمی؛ فرزاد صدری
سردبیر
خبر پارسی – شهرام ذاکری فرد:
چقدر مضحک است؛ هر روز اینجا در ایران، در جنوب، در فارس، در شیراز روزنامه ای متولد می شود اما روزنامه نگارانش را به هیچ می گیرند! «فرزاد صدری» همکار قدیمی ام یکی از همین روزنامه نگاران است. او البته بارها مورد توجه و تحسین واقع شده ولی این کافی نیست. حقیقتاً کافی نیست. چه می شود کرد وقتی گروهبان ها جای سرهنگ ها نشسته اند!… گروهبان البته قابل احترام است اما در جایگاه خودش …
باید گریست. باید اشک ریخت به حال خودمان. اما مگر اشکی هم باقی مانده.
زمستان است. آنقدر غم مردمان زیاد شده که به کلی خود را فراموش کرده ایم. اصلاً مگر درد جانکاه غواصان شهید، فروریختن «پلاسکو»، آوار زلزله ها، غرق شدن «سانچی» و سقوط «آسمان» امان مان می دهد؟…
***
به خودم نهیب می زنم. می گویم تلخ ننویس. اما مگر می شود؟… چشم های «فرزاد» این ۳-۲ روز رهایم نکرده. چشم هایی که رازی نهفته را فریاد می زنند و لبخندی که انگار سالهاست یخ زده. زمستان است. در این سرمای طاقت فرسا، چقدر دلتنگ گزارش هایش شده ام. با اینکه مصاحبه ها و یادداشتهایش هم به دل می نشستند اما گویی فرزاد برای گزارشگری به دنیا آمده. با زاویه دیدش، فراز و فرود نوشته ها و جسارت کلماتش
که هر بار چه هنرمندانه غافلگیرمان می کرد … او از نسل طلایی گزارش نویسان اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ «شهر راز» است. نسلی که رنج داشت، دغدغه داشت، آرمان داشت. نسلی که همه چیز دیده بود؛ از جنگ و آوارگی و دفاع با دست های خالی تا ترور، تحریم، محدودیت، بدبینی و بی اعتمادی، سکوت و فریاد، اعتراض و اعتراض. نسل «ما» دهه خاطره انگیز ۶۰ را تجربه کرده و خرداد ۷۶ را چشیده بود. نسل ما حاصل
«کمی اعتماد»، «کمی باور» بود … آه … آه، چقدر دلم هوای «سید محمد خاتمی» و آن نجابت بی بدیلش را کرده … و البته آن «شیخ نور» رقیب باوقار و با مرامش را… نسل ما البته «توقیف فله ای مطبوعات» را هم از سر گذرانده بود. نسل ما قاضی مرتضوی را دیده و گام های سعید امامی را هم شنیده بود…
***
چقدر پیر شدیم «فرزاد». سخت هم که بگذرد زود می گذرد. روزهایی که شک نداشتم لااقل ۳-۲ گزارش عالی صبح به صبح در «شهر تماشایی» متولد می شوند… در دیگر
گونه های مطبوعاتی هم کارهای قابل اعتنا یافت می شدند مثل خبرهای «آنکادر» سعید نظری، مقالات چارچوب دار حمید مقدس فرد، کاریکاتورهای جذاب احمدرضا سهرابی،
یادداشت های نیش دار ایمان فولادفر و البته مصاحبه های هوشمندانه حمید روستا. با این وصف اما، نه تنها من که حتی اساتید برجسته روزنامه نگاری هم مانده بودند در شهری که کمتر خبر، گفت وگو، یادداشت و مقاله ای درخور ارائه می شود چگونه گزارش های خواندنی، تاثیرگذار، مخملین و تکان دهنده یکی یکی جان می گیرند… عجیب آنکه
روزنامه ها در دامنه مانده اما گزارش نویسانش به قله رسیده بودند! آنها رقابتی دیدنی داشتند، «نه» در جشنواره ها که پای کیوسک روزنامه فروشی ها که روی خروجی خبرگزاری ها که از آن مهم تر در نگاه مردمان …اصلاً جشنواره ها را نباید چندان در کشورمان جدی گرفت که اگر بودند در مهمترینش که جشنواره فیلم فجر باشد در حضور «ناخدا خورشید»، «خانه دوست کجاست»، «شیر سنگی» و«اجاره نشین ها» جایزه بهترین فیلم به «پرواز در شب» نمی رسید. جشنواره ها ملال آورند؛ معیار دقیقی نیستند که اگر بودند یکی مثل ابراهیم حاتمی کیا با همه سهمی که از جشنواره فجر برده در حضور چهره هایی چون کیارستمی، کیمیایی، بیضایی، حاتمی، تقوایی، عیاری، مهرجویی، مخملباف، صدرعاملی، فرهادی، میرکریمی، افخمی، سیف الله داد، بنی اعتماد، پرتوی، پناهی، تبریزی و دهها کارگردان توانمند سینمای ایران؛ طلبکار «یک ملت» نمی شد…
***
بگذریم!…برگردیم به داستان«فرزاد و رقیبانش». هفت گزارش نویس که لحظه های نابی را برایمان به ارمغان می آوردند. هفت نفری که آرام و قرار نداشتند. علی محمد پشوتن، کامران عرفانی، هاشم کرونی، سوسن خیراندیش، فرنگیس شنتیا، زهرا به آیین و البته فرزاد صدری؛ این ۷ نفر اثرگذار بودند، جریان ساز بودند و از همه مهمتر مرهم دلها بودند… زمستان است. در روزهایی که خبرهای حزن انگیز پایان ندارند چقدر نبودشان و ننوشتن هایشان گزنده است برای همه به جز مدیران روزنامه ها انگار؛ مدیرانی که سرهنگ های روزنامه نگاری را به هیچ می گیرند…
صبر کنید. اشتباه نکنید. نمی خواهم همه تقصیرها را در این وادی گویا «نفرین شده»، متوجه آنان کنم. می دانم انتشار حتی یک نسخه روزنامه چه مکافاتی دارد، اما مگر
نه اینکه قرار است «مدیریت» معجزه کند. ما که همه و همه را به خاطر سوءمدیریت ها به چهار میخ می کشیم خودمان چه کرده ایم؟عالیجنابان نمی خواهند به پشت سرشان نگاهی بیندازند؟ یعنی همه مصیبت ها از «عفریته مجازی» و «شبکه های اجتماعی» نشأت گرفته؟ دردآلود است که تیراژ ۷ – ۶ روزنامه در یک سو هنوز هم به ۲۰ درصد یک روزنامه دیگر – به زعم آنان سنتی- در سوی دیگر این شهر نمی رسد…! دلایل یکی، دوتا نیستند درست، اما لطفاً شما بگویید در این ناکامی ها نبود خبرنگاران جسور، گزارش نویسان خبره، ستون نویسان خوشفکر، مصاحبه گران کنجکاو، تیترزن های قهار، راویان طناز و گرافیست های خوش ذوق چقدر موثر بوده؟… طعنه آمیز است که روزنامه ها اینجا در ایران، در جنوب، در فارس، در شیراز اصل رقابت را هم به فراموشی سپرده اند… نمی دانم؛ شاید آنقدر گرفتارند که حوصله ای نمانده. رمقی نمانده.
***
بزرگی می گفت « فوتبال نویسان امروز، فوتبالیست های ناکام دیروزند». از خودم پرسیدم «یعنی منتقدان، هنرمندان ناکام و تحلیلگران، سرخوردگان اجتماع و سیاست واقتصادند؟» با این تعریف حتی می توان نتیجه گرفت که هر کس به آرزوهایش نمی رسد ممکن است روزنامه نگار خوبی شود! … بنابراین «فرزاد صدری» که گستره نوشته هایش
عرصه های مختلف است به طور حتم آرزوهای بسیاری داشته که به اغلب آنها نرسیده!….اما چه باک! برای ما، فرزاد صدری بی گمان نمونه دقیق و درستی است از یک «روزنامه نگار». از یک نویسنده فوق العاده ی «متن های ژورنالیستی» که شور
می آفریند، پرسشگر است، روشنگر است…درباره اش بهتر و ساده تر بگویم؛ یک «خبرنگار» قابل احترام که حتی اگر مخالف دیدگاهش باشید نمی توانید نفی اش کنید… به راستی در این زمستان سرد چقدر جای او، رقبایش و البته واژه های گرم شان خالیست…