دلنوشته فرزاد صدری برای آیت الله حائری/یک امام جمعه پراز تیتر
سردبیر
خبر پارسی – فرزاد صدری : دوره اصلاحات تمام شده بود و من میهمان سفره مردی بودم که روزگاری در اوج دولت اصلاحات به من گفته بود: “گاهی به خودش صفر داده است”! با این وجود که مسیر چند کیلومتری باغ شهری اش را با هم و پای پیاده طی کرده بودیم،اما یادآوری دوران خوش اصلاحات پای سفره مردی که دلش با آن “عبا شکلاتی” نبود،خاطرم را مکدر می کرد!
صبح آن روز تابستانی و در جمع اهالی مطبوعات شیراز پای سفره صبحانه نماینده ولی فقیه در فارس،به روزگاری فکر می کردم که او در مصاحبه با من گفته بود: آیت الله هاشمی موفق ترین خطیب جمعه است و مثل معرکه گیرها سخن می گوید! همین تمجید ویژه و خاص او از هاشمی بود که به من جرات می داد دعوت صبحانه اش را قبول کنم و تماشاگر کله پاچه خوری روزنامه نگارانی باشم که می دانستند پاچه خور نیستم! در همین افکار بودم که آیت الله حائری به من اشاره کرد و خواست در بالای سفره بغل دست او بنشینم. قاچی هندوانه به چنگال زد و از من خواست دهانم را باز کنم.چشمانم را که بستم طعم شیرین هندوانه کام تلخم را تغییر داد و تا به خودم آمدم،آیت الله دومین قاچ هندوانه را نیز در دهانم گذاشته بود! رفتار صمیمی پیرمرد توجهم را به عبایش جلب کرد که رنگ شکلات داشت! انگار عبای شکلاتی روحانیون را مهربان به توان n می کند! بی اختیار لبخندی زدم و این بار آیت الله به من گردو داد! هنوز اما معجزه عبای شکلاتی باقی مانده بود و من یک بار دیگر لقمه ای نان سنگگ به همراه پنیر از دست حاج آقا گرفتم بالآخره صبحانه تمام شد و من از جغرافیای وسیع مهربانی نجات پیدا کردم…حالا نوبت پرسش و پاسخ خبرنگاران بود.هیچکس دستش را بالا نبرد .همه ترجیح می دادند از میهمان کلام پر از نغز حاج آقا باشند، اما آیت الله حائری از شیخ شهاب خواست خبرنگاران حتما سئوال کنند و البته معطل نکرد و با اشاره به من خواست اولین سئوال را من مطرح کنم! هاج و واج ماندم گفتم حاج آقا اول از شما تشکر می کنم که هیچوقت به خاطر نقدهایی که بر شما نوشتم نگاه حذفی به من نداشتید خندید و به جمع گفت خبرنگار زرنگی است یعنی از این ببعد هم می خواهد مرا نقد کند و کاریش نداشته باشم…همه با هم خندیدیم و من این بار به جای نقد او را به این دلیل که باعث شده پیروانی به مشهد نرود و در شیراز مربی گری را ادامه دهد تشکر کردم …جلسه تمام شد . یاد اولین مصاحبه ام با او افتادم که جیب هایم را پر از انجیر کرد و از مسئوول دفترش خواست زیتون و روغن زیتون باغش را نیز به من بدهد تا به قول خودش به جای روغن های پالم دار مضر از روغن زیتون سالم استفاده کنم…
حالا سال ها از آن روز می گذرد و هر لحظه که خاطره های با هم بودنمان درذهنم تکرار می شود دلم به درد می آید. آیت الله شاید گاهی زیتون تلخ بود اما زیتون بود،پر از خاصیت.ای کاش در این شب یلدا بود و میهمان قلب مهربان و دستان سخاوتمند پر از هندوانه اش بودم! جیب هایم را پر از انجیر می کرد و با لبخند مغز گردو در دهانم می گذاشت!شب یلدای امسال بدون آیت الله حائری طولانی تر هم می شود.او شاید تنها امام جمعه ای بود که مرام سیاسی اش با من متفاوت بود اما گاهی دعوتم می کرد خطبه هایش را پوشش خبری دهم و در اختیار رسانه ها بگذارم.با همه اختلاف نظر سیاسی که داشتیم اعتماد عجیبی به من داشت. تا روزی که بر مسند امامت جمعه شیراز بود هیچ دستگاه اجرایی هیچ شکایتی از من نکرد و هیچ برگ احضاری برای هیچ نقدی به دستم نرسید!
او استاد بی بدیل تمثیل بود و انگلیسی را مثل زبان مادری صحبت می کرد.در چینش واژه ها تبحر خاصی داشت و یک سخنرانی پر از تیتر تحویلت می داد.گفت و گوهای او برای رسانه ها سرشار از تیتر و سو تیتر بود و سردبیر برای انتخاب یک تیتر از گفت و گو یا سخنرانی اش سر درد می گرفت. هر برنامه اش یک چالش شیرین برای تمام سردبیران و خبرنگارانی بود که دوره او را تجربه کرده اند.
گاهی فکر می کنم برای من بدون آیت الله حائری هر شب می تواند یک شب یلدا باشد! روز های بدون او روزهای پر از احضاریه بود! از روزنامه گرفته تا هیئت اسب سواری همه و همه شاکی ات بودند! چقدر وجودش امنیت خاطر بود برای امثال من. شب یلدای امسال را که اتفاقا شب جمعه است با یاد او هندوانه می خورم و به روح پر فتوح او فاتحه می فرستم …