سلام بهار!
دوباره پاورچین پاورچین آمدی تا دلشوره هایم سرازیر شوند سمت پدری که دست خالی پینه بسته اش هفت شین شرمساری را وسط روزگارش پهن کرده است.
دوباره آمدی تا من یادم بیاید وسط بازار پر رونق شب عید، لباس های پاره پسرک گلفروش سر چهارراه ،وصله محبت می خواهد و بخیه دست مادرانه ای که همیشه غایب است،عاطفه غایب است،محبت غایب است و من در هیاهوی این همه غیبت،دلخوش به کدام حاضرم؟
آمدی باز،خوش آمدی ولی من با تو خیلی حرف دارم.حرف هایم تلخ است،بوی یاس و نرگس و مریم نمی دهند ،حرف هایم فروردینی نیست.حرف هایم باید در دلم بماند تا خاطر ننه سرمای رفته و عمو نوروز آمده را مکدر نکند.
برمی گردم و دوباره می نویسم درباره بقچه مهربانی مادربزرگ ها،نان قندی دست پخت مادر و خانه های کاهگلی فراموش شده.من با تو خاطره ها دارم بانوی سبزپوش بهار. برمی گردم.نقطه سر خط.آقااجازه؟ پیک های نوروزی مان را کی تحویل می دهید؟ آقا اجازه…
بر می گردم.من یک روز با تو تا ته ایستگاه اول بر می گردم.روزی که نه دستان لرزان پدری در جیب نداری فرو رفته باشد و نه پسرک گلفروش سوژه عکس های ترحم برانگیزمان باشد.من و تو آن روز بهاری می شویم.عیدمان آن روز مبارک.صد سال مان به از آن سال ها.