خبر پارسی – رسول بهروش – همین چند روز پیش بود که فلان ستاره ناکام فوتبال از بدبختی و بیپناهیاش حرف زد و گفت: «تا اینجا فقط ۵۰۰میلیون گرفتهام که آن هم زهرمارم شد.» هنوز البته تندیس طلایی بهترین اظهارنظر سال، مربوط به آن یکی فوتبالیست خوش قد و بالاست که وقتی از او پرسیدند چطور یک میلیارد و ۱۰۰میلیون میگیرد تا فقط روی سکو بنشیند، با استدلالش مشت محکمی به دهان یاوهگویان زد: «میتوانم میگیرم، شما هم میتوانید بگیرید!» اینها همان حضراتی هستند که موقع عقد قرارداد هزار ناز و نوز دارند، همانها که مردم ما روی سکوهای بتنی گلویشان را به خاطر آنها پاره میکنند تا بلکه سر لطف بیایند و دستی به سمت جماعت تکان بدهند. قهرمانان امروز ما این رفقا هستند؛ یکی مثل بختیار رحمانی که دیروز میگفت قلبش به عشق استقلال میتپد، امروز اما میگوید نفسش به نفس فولاد بسته است. زنده باد نسیان، زنده باد فراموشکاری!
صبح پنجشنبه اما، مردم ایران با مردانی از جنس دیگر آشنا شدند. وقتی آتش به جان این شهر افتاد، دلاورانی دل به دل حریق دادند که شغلشان، دست کشیدن از زندگی بود، آنها که عکسشان روی جلد هیچ روزنامهای نیست، غرولندشان تیتر اول هیچ سایتی نمیشود و درخشش حیاتبخششان قاب هیچ چشم تحسینگری را تسخیر نمیکند. قیامت پلاسکو، تازه بعد از سالها یادمان آورد پشت آرامش این شهر، به بچههایی گرم است که هر بدرودشان با اهل خانه، شاید آخرین وداع با عزیزترین موجودات زندگیشان باشد؛ شیرمردهایی که وقتی بیرون میزنند، هیچکس در حریم خانه مطمئن نیست پشت خداحافظ آنها، سلام دیگری هم در کار باشد.
خوب است که فوتبال داشته باشیم و خوب است که ستارههای فوتبالمان دستمزد بالا بگیرند، اما کاش رفقای میلیونر وسط این همه ناز و کرشمه، درست همان موقع که به خاطر دوزار کم و زیاد پشت چشم نازک میکنند، یادشان باشد که ستارههای واقعی این مملکت، برای خدمت به مردم بر سر جانشان معامله میکنند. اینجا خبری از دستمزد نیممیلیاردی نیست که زهرمار باشد یا نباشد، اینجا سربازان جان بر کف وطن حقوق ناچیزی میگیرند که فقفط زندگیشان را بگذرانند؛ دستمزدی که این بار عمرشان به به سر برج هم نرسید تا مسیج واریزش را بگیرند. آنها این بار تا روز سیام ماه کار کردند و همهاش را طلبکار شدند، درست مثل همیشه. بدرود طلبکاران بیمنت.