نماد سایت خبر ‏پارسی

گفت و گوی خبر پارسی با یک آشپز جبهه و جنگ:رزمندگان بهترین غذا را می خوردند از چلو کباب برگ تا باقلی پلو با ماهی! / کجای دنیا می شود با شکم خالی جنگید؟

خبر پارسی – فرزاد صدری – از اینکه او را قهرمان بدانیم حس خوبی ندارد به قول خودش قهرمان نیست اما قهرمانان را یاری می داده است.مثل اغلب قریب به اتفاق مردم دوست داشتنی دهه ۶۰ داوطلبانه به جبهه رفته و بهترین تفریحش را آشپزی برای رزمندگان می دانسته.همه وسایل آشپزی اش را چند اجاق گاز تشکیل داده که به تانکر گاز وصل بوده اند.با این وجود غذایش برای رزمندگان طعم مائده های آسمانی می داد و به آنها انرژی مضاعف می بخشید.وقتی از ساعت ۴ بعد از ظهر به آشپزخانه بروی و بیرون نیایی تا ۴ بعد از ظهر فردا و در تمام لحظات آشپزی به هیچ چیز جز رضایت رزمندگان فکر نکنی،البته که طعم غذایت به ما ئده های آسمانی می ماند و همه تو را دعا می کنند.
آشپز قصه ما البته راوی صادقی هم هست و از اینکه فکر کنیم رزمندگان با نان خشک و کنسرو لوبیا و یا شکم خالی می جنگیدند،ناراحت می شود و می گوید:کجای دنیا با شکم خالی می شودجنگید؟اصلا اگر فکر کنیم رزمندگان با شکم خالی و یا چند کنسرو و نان خشک سر می کردند توهین به مردمی است که عاشقانه همه چیز خود را در طبق اخلاص می گذاشتند تا فرزندانشان در صحرای برهوت احساس غربت نکنند.توهین به دولت خدمتگذاری است که همه وجودش را صرف رزمتدگان کرده بود و به راستی اگر نبود این حمایت ها فرزندان این آب و خاک چگونه توان جنگیدن داشتند؟
گفت و گو با «محمد نیمروزی» آشپز سال های دفاع مقدس که شاید برای اولین بار اتفاق می افتد پرده از واقعیت هایی بر می دارد که سینمای این عرصه سال ها از آن دریغ داشته.
شما را با مردی روبرو می کنیم که روزانه و در ۳ وعده، غذای ۱۲ هزار رزمنده را آماده می کرد تا فراموش نکنیم همه اتفاقات جنگ در خط مقدم نبود.پشت خط نیروهای تدارکات عاشقانه هایشان کم از غزل رزمندگان نداشت سلامشان بوی عطر سیب می داد و بوسه هاشان طعم اشک!
*به عنوان شروع ممکن است بگوئید جبهه آشپز می خواست یا شما جبهه می خواستید؟
(می خندد) خب سئوال قشنگی است باید بگویم این یک خواسته متقابل بود.هم درجبهه به آشپز نیاز داشتند و هم من علاقمند بودم رزمندگان را کمک کنم.
*پس داوطلب بودید؟
بله البته من خودم نظامی بودم در نیروی هوایی شاغل بودم و آنجا آشپزی می کردم.اعلام شد در جبهه به آشپز نیاز دارند به همراه ۲ دوست دیگر داوطلبانه به جبهه رفتیم.
*چه سالی؟
سال ۱۳۶۱
*چند سالت بود؟
۲۸ سال
*آشپزی را دوست داشتی یا از سر ناچاری آشپز شدی؟
نه واقعا دوست داشتم.از بچه گی به آشپزی علاقه داشتم.بعد از پایان خدمتم در باشگاه نیروی هوایی کار می کردم و به صورت اتوماتیک وار استخدام شدم فکر کنم سال ۵۲ بود.
*اولین روز جبهه را بخاطر می آوری؟
دقیقا.آشپزخانه ای که ما بودیم اولین آشپزخانه ای بود که به خط نزدیک بود.نزدیک رودخانه بهمنشیر در آبادان بودیم.روز اولی که رفتیم در آشپزخانه مستقر شدیم،عراقی ها با دوربردهای فرانسوی از ما استقبال کردند و فهمیدیم که اینجا جبهه است!
*یک لحظه پشیمان نشدی؟
نه اما فکر نمی کردم در اولین لحظه ورود فضای زمخت جنگ را از نزدیک لمس کنم.
*آشپزخانه را که دیدی فکر کردی باید برای چند نفر غذا تهیه کنی؟
از اول هم می دانستم قرار است کجا بروم و چه کار کنم.ابتدا برای لشکر ۱۹ فجر سپاه فارس و بعد هم لشکر سپاه المهدی فارس آشپزی کردم .روزانه برای ۱۲ هزار نفر غذا می پختم حتی تصورش هم سخت است.
*و اولین غذایی که برای رزمندگان تدارک دیدی؟
اولین غذایی را که در جبهه درست کردم خوب یادم است.شوید باقلی پلو با ماهی.برای ۱۲ هزار نفر!
*طبخ ماهی حتی برای یک خانواده ۴ نفره دردسرهای خاص خودش را دارد چه رسد به ۱۲ هزار نفر!
بله طبخ ۳ تن برنج همراه با ۱۷ حلب روغن ۱۷ کیلویی و ۳ تن ماهی کار آسانی نباید باشد.طبخ ماهی در این اندازه واقعا زحمت دارد.
*برای نگهداری مواد غذایی مثل ماهی چه امکاناتی داشتید؟
سردخانه بزرگی با دمای زیر صفر درجه داشتیم و قابلیت نگهداری مواد غذایی را برای یک تا دو ماه داشت.
*از چه ساعتی طبخ غذا را شروع می کردید؟
ساعت ۴ بعد از ظهر که به آشپزخانه می رفتیم بیرون نمی آمدیم تا ۴ بعد از ظهر فردا!
*پس خواب چه؟
خواب نداشتیم.شیفتی کار می کردیم ۲۴ ساعت من ۲۴ ساعت سرآشپزی دیگر.
*۲۴ ساعت استراحت را خواب بودید؟!
(می خندد) نه شاید باور نکنی حداکثر ۶ ساعت می خوابیدیم.خط مقدم نبود اما جبهه بود و خواب آنجا به آن صورت معنا نداشت.در ساعت استراحت نیز گاهی نگهبانی می دادیم!
*توزیع غذا از چه ساعتی شروع می شد؟
از ساعت ۴ صبح غذا را می بردند خط .
*و فکر نمی کنم آن روزها ظرف یک بار مصرف وجود داشت.همین طور است؟
البته شاید هم بود اما ما غذا را با دیگ می بردیم خط و البته هر رزمنده نیز ظرف مخصوص خود را داشت.هر واحد و یا گردانی غذایش را می گرفت و بین نیروهایش توزیع می کرد.
*حالا غذایتان چه بود؟نباید توقع داشت رزمندگان هر روز باقلی پلو با ماهی بخورند که؟
(بلند می خندد) خب نه اساسا خیلی کم پیش می آمد غذا ماهی باشد چون هم درست کردنش کار آسانی نبود و هم یک غذای اعیانی محسوب می شد.
*فقط ماهی را دیر به دیر به رزمندگان می دادید یا غذای دیگری هم بود که به نسبت سایر غذاها کمتر طبخ می کردید.
غذاهایمان کلا خیلی خوب بود اما مثلا چلو کباب هم در برنامه هفتگی ما نبود.طبخ آن هم خیلی وقت می گرفت.
*مثلا اعیاد یا مناسبت ها این غذاها را به رزمندگان می دادید؟
شاید باور نکنی اما هروقت غذاهایی از این دست(غذاهای خیلی خوب) بود رزمندگان می فهمیدند که به زودی عملیات در پیش است!
*جدا؟!خب چرا؟
وقتی عملیات بود به ما دستور می دادند غذاهای خیلی خوب به رزمندگان بدهید!
*یعنی مواقع دیگر غذا خوب نبود؟
چرا غذای رزمندگان همیشه خوب بود.
*مثلا؟
ناهار را معمولا خورش قیمه،خورش سبزی،زرشک پلو با مرغ،استامبولی پلو،عدس پلو ،کلم پلو و خلاصه هر ظهر برنج داشتیم که البته گاهی هم ماهی و چلو کباب در برنامه بود.حتی یک بار یادم می آید چلو کباب برگ برای رزمندگان درست کردم!
*این یکی دیگر شاهکار است!
بله یک بنده خدایی بانی شده بود و همه مواد را شخصا خرید کرده بود ما هم برای یک لشکر ۱۲ هزار نفری برگ زدیم.
*اما آن چیزی که معمولا در فیلم های دفاع مقدس می بینیم سفره هایی خالی یا نهایتا کنسرو لوبیا است؟
(عصبانی می شود و می گوید):کجای دنیا با شکم خالی می شود جنگید؟اصلا اگر فکر کنیم رزمندگان با شکم خالی و یا چند کنسرو و نان خشک سر می کردند توهین به مردمی است که عاشقانه همه چیز خود را در طبق اخلاص می گذاشتند تا فرزندانشان در صحرای برهوت احساس غربت نکنند.توهین به دولت خدمتگذاری است که همه وجودش را صرف رزمندگان کرده بود.توهین به من و امثال من است که عاشقانه برای رزمندگان غذا می پختیم.من ۱۰۰ نیرو در اختیارم بود که رزمندگان گشنگی نکشند بعد در فیلم ها گرسنگی و شکم خالی رزمندگان را نشان دهند؟اصلا خیالتان را جمع کنم ما غذای کنسروی نداشتیم همانطور که گفتم تازه در شب های حمله غذای رزمندگان بهتر هم بود.باور کنید هروقت غذا خوب بود رزمندگان می فهمیدند حمله است! یعنی مسئول آشپزخانه به ما می گفت حواستان باشد یک عملیات در پیش داریم غذای با کیفیت بدهید رزمندگان . ما هم شب های عملیات عمدتا مرغ،ماهی و چلو کباب به رزمندگان می دادیم .البته شرایط سخت جنگ و موقعیت های حمله و یا دفاع گاهی ایجاب می کند که حتی غذا به دست شما نرسد اما من وظیفه داشتم هر روز برای یک لشکر ۱۲ هزار نفری غذا آماده کنم صبح ،ظهر و شب.باز هم می گویم برای جنگیدن باید قوت و توان داشت با شکم خالی و نان خشک نمی شود جنگید غذایی که به رزمندگان می دادیم خوب بود واقعا.ما هر ظهر برنج به رزمندگان می دادیم.
*از آن برنج های تایلندی دهه ۶۰ که کسی نمی خورد؟
نه اتفاقا برنج مرغوب پاکستانی بود.البته گاهی در میان اجناس اهدایی مردم برنج تایلندی هم بود که ما با برنج پاکستانی مخلوطش می کردیم تا به قول شما بدمزه نباشد،اما عمدتا برنج تایلندی بود.
*غذای شبتان چه بود؟
آبگوشت،کتلت،همبرگر،بندری،سیب زمینی و یا تخم مرغ پخته،شامی،دو پیازه آلو،کوکو سیب زمینی و غذاهایی از این دست.سبزیجات و کاهو را نیز پای شام می گذاشتیم.معمولا برای هر نفر یک همبر یا ۲ کتلت می گذاشتیم که البته گوجه و سبزی و خیار شور هم پای آن بود.
*و صبح ها؟
صبح ها عمدتا پنیر یا نان و مربا و بعضی روزها هم عدسی و تخم مرغ داشتیم.البته ما که شیرازی بودیم روزهای جمعه نیز آش سبزی می دادیم برای یک لشکر ۱۲ هزار نفری.
*نانوایی هم داشتید؟
بله نانوایی داشتیم اما نان بسته بندی هم از تهران می آمد.
*دسر هم پای غذای رزمندگان بود؟
بله دسر هم بود.بستگی به فصل داشت.تابستان خربزه و یا هندوانه پای غذا می گذاشتیم وپائیز و زمستان هم انار و سیب و پرتقال.بعضی روزها هم آش ماست را به همراه ناهار توزیع می کردیم.
*غذایتان چاشنی هم داشت؟
بله همه چیز داشتیم.سالاد.ماست.ماست و خیار. همه چیز.گفتم که آش ماست هم پای غذای رزمندگان بود.
*شام را چه ساعتی توزیع می کردید؟
ساعت ۴ عصر می آمدند و شام رزمندگان را تحویل می گرفتند.
*آشپزهای لشکر المهدی همه شیرازی بودند؟
سر آشپز که من و یک نفر دیگر بودیم اما یکی دو آشپز تبریزی و اصفهانی هم گاهی ما را کمک می کردند.
*غیر از غذا تنقلات هم به رزمندگان می دادید؟
بله اما توزیع آن با ما نبود.مسئول آن شخص دیگری بود . نخودچی کشمش و گاهی انجیر و پسته بسته بندی می کردند و میان رزمندگان توزیع می شد.
*گاهی هوس هم می کردید بروید خط؟
بارها تقاضا دادم موافقت نشد.فرمانده می گفت کار تو اینجا مهمتر است.بروی خط رزمندگان گرسنه می مانند.گاهی هم نیرو می آمد پیش ما و می گفت اینجا احتمال شهادت کم است.من می خواهم بروم خط.
*می رفت؟
بله خب جلوی عشق بعضی ها را نمی شد گرفت هزارو یک کلک سوار می کردند تا بروند خط مقدم.
*واقعا احتمال زدن آشپزخانه هم بود؟
آشپزخانه طوری ساخته شده بود که حالت دید نداشت.باور نمی کنید یک بار ۱۷۰ بمب انداختند دور آشپزخانه هیچکدام عمل نکرد! اینکه از ۱۷۰ بمب رها شده هیچکدام عمل نکند خواست خدا بود.اطراف ما ماسه بار بود.بمب ها تو ماسه ها رفته بود عمل نکرده بودند.
*آشپزخانه هم مکانی مهم در جبهه بود؟
واضح است که آشپزخانه یک مکان استراتژیک بود.هرکسی نمی توانست وارد آشپزخانه شود.داشتن کارت تردد برای نیروهای آشپزخانه ضروری بود.به هر حال شاید ستون پنجم وارد آشپزخانه می شد و سمی یا سیانوری وارد غذای رزمندگان می کرد خب خیلی راحت شما نیروهایت را از دست می دادی.تازه مسئولیت بعد از آشپزی هم خیلی سخت بود.اگر رزمنده ای مسموم می شد کار ما سیاه می شد.
*هیچ مورد مسمومیت غذایی هم در سال هایی که شما جبهه بودید پیش آمد؟
من حدود ۴ سال جبهه بودم در این ۴ سالی که آشپزی کردم حتی یک مورد مسمومیت گزارش نشد.
*فرمانده خود را در آن سال ها به یاد داری؟
بله شخصی بود به نام حسن کامفیروزی.در عملیات کربلای ۴ شهید شد.بهشت برین را از خداوند برایش می خواهم.خدا رحمتش کند یک بار یک ساعت وستنواچ به من هدیه داد.آن سال ها کمتر کسی ساعت وستنواچ داشت.بعد از او هم شخصی به نام حاج حبیب فرمانده ما شد.فرمانده کل لشکر المهدی هم حاج اسدی بود.
*چند وقت به چند وقت می رفتی منزل؟
۴۵ روز جبهه بودم،۱۵ روز استراحت.
*۱۵ روز استراحت را چه می کردی؟
کارهای عقب افتاده منزل را دنبال می کردم .۳ بچه هم داشتم که به کارهای آنها رسیدگی می کردم.
*در زمان استراحت دلت هم هوای منطقه می کرد؟
بله منطقه که بودیم دلم هوای بچه ها را می کرد.منزل که می آمدم دلم پیش رزمندگان بود.
*حقوق ماهیانه ات چقدر بود؟
حقوقی بود که ارتش به من می داد به اضافه حق ماموریت که روزی ۱۸۰ یا ۲۰۰ یک تومانی بود.خیالتان را راحت کنم دریافتی من با حق ماموریت می شد ۵ هزارتومان پول چند چیپس امروز!آن وقت ها کسی میلیون نمی شناخت.
*با این توصیف باید گفت غذای رزمندگان جنگ عالی بوده !
از برکت وجود آقا امام زمان (عج) بهترین غذا را به رزمندگان می دادیم.
*انصافا فقط اگر بخواهیم هزینه یک روز تغذیه رزمندگان را در جنگ حساب کنیم رقم بالایی می شد.
همینطور است که می گوئید.ببینید اگر فقط هزینه یک لشکر را بخواهید حساب کنید رقم بالایی است.ما روزی ۳ تن برنج طبخ می کردیم.اگر هر کیلو برنج را ۲۰۰ تومان آن روز در نظر بگیریم ۳ هزار ۲۰۰ تومان حساب کنید چند می شد؟تازه این فقط هزینه برنج یک لشکر ۱۲ هزار نفره بود.هزینه گوشت و حبوبات و پیاز و گاز و روغن و دسر و چاشنی و نان را هم اضافه کنید.درست است مردم خیلی اهدایی داشتند اما پاسخگوی هزینه های جنگ نبود.با این وجود جنگ به قول حضرت امام نعمت بود و همین جا لازم است از دولت پشتیبان جنگ هم تشکر کنم.جنگ که تمام شد گرانی ها هم شروع شد.
فقط برای لشکر المهدی آشپزی کردی؟
بیشتر برای لشکر المهدی و ۱۹ فجر اما مدتی هم برای تیپ امام حسن (ع) و توپخانه یونس هم آشپزی کردم.
*راستی با توجه به موقعیت خطیر جبهه شب ها چگونه آشپزی می کردید؟
شب تا صبح را با چراغ دریایی آشپزی می کردیم که کار آسانی نبود.اصلا نمی شد با نور کار کنیم.آشپزخانه و لباس هایمان همه استتار شده بود.
*پنکه چی به هر حال در خوزستان تقریبا ۸ ماه گرماست و گرمای آشپزخانه مضاعف.
هیچ وسیله خنک کننده ای نداشتیم.شاید روزی ۵۰ بار چکمه ام را از عرق خالی می کردم!آشپزخانه ای که ما بودیم واقعا سونا بود!
*با این توصیف تلویزیون هم نداشتید دیگه!
نه آقا ما فقط رادیو داشتیم که عمدتا از طریق آن دعا گوش می دادیم و اخبار جنگ را پیگیری می کردیم.
*دغدغه اصلی شما به عنوان آشپز در جبهه چه بود؟
بیشتر هم و غم ما این بود که به رزمنده ای که از جان مایه گذاشته خوب رسیدگی کنیم.او از جان مایه می گذاشت ما از تنمان!واقعا با جان و دل آشپزی می کردیم.باور کنید در سال های جنگ ما نه با عراق که با کل جهان می جنگیدیم.همین به ما انگیزه می داد که رزمندگان را حسابی بسازیم.
*تا روزهای آخر جبهه بودی؟
نه تا آبان ۶۶ جبهه ماندم.بعد رفتیم امیدیه.مدتی بعد هم که قطعنامه را قبول کردند.البته ۶ سال امیدیه ماندیم.
*هیچ در سال های پس از جنگ هم از شما تقدیر شد؟
اصلا!کاشکی یکی می آمد می گفت تو چه کاره بودی؟!هیچ قدردانی از امثال ما به عمل نیامد هیچوقت!البته ما برای قدردانی و این حرف ها به جبهه نرفتیم.خوشحالیم که به وظیفه خود در زمان عمل کردیم.اما گاهی دل آدم می گیرد آدمیزادیم دیگر گاهی به توجه هم نیازمندیم.
*الآن چه می کنی؟
دریک سفره خانه سنتی کار می کنم.سفره خانه سنتی خان عمو در شهرک آرین شیراز.
*شده در خانه هم آشپزی کنی؟
نه دستم به غذای کم نمی رود مگر اینکه میهمان زیاد داشته باشیم.
*برای هیات های عزاداری چی؟
بله برای هیات های عزادری و مداحی و مساجد آشپزی می کنم.تمام مراسم های مسجد توکلی در دروازه اصفهان شیراز را من آشپزی می کنم.گاهی هم هیات آل یاسین و هیات حضرت زهرا (س).
*چقدر دستمزد می گیری برای این مراسم ها ؟
کار برای امام حسین (ع)قیمت ندارد.هر چقدر دادند من نمی شمارم و چیزی هم نمی گویم.
* سئوال آخر را می پرسم صادقانه جواب بده!گاهی دلت هوای آن روزها هم می کند؟روزهای جنگ و جبهه؟
راستش نه!خدا نکند مملکتی درگیر جنگ شود.جنگ خیلی سخت است خیلی . باید آن را تجربه کرد.سال ها دعا کردیم جنگ تمام شود و خدا را شکر پایان یافت.اما جوابم را بگذارید جور دیگری کامل کنم.دلم هوای جنگ و جبهه نمی کند اما آدم های جنگ دلتنگم می کنند.آدم هایی که صداقتشان کیمیا بود و رفاقتشان سعادت!

خروج از نسخه موبایل