یادداشتی ازعبدالکاظم دریساوی برای فاروق فتاحی:به دریا میماندی عاقبت هم به دریاپیوستی
سردبیر
خبر پارسی – عبدالکاظم دریساوی- دیروز پیکر استاد فاروق فتاحی بردوش شاگردان و دوستداران او و باحضور صدها نفر از آبادانی های مقیم تهران و کرج و اراک و شاهین شهر با صدای محزون و حس دهنده سنج ودمام به شکل با شکوهی تشییع شد. آبادانیِ نام آشنای فوتبال و رسانه و نماد ایثارگری و دلسوزی درغربت کرج، آشناترین زندگان بود. او معنای زندگی را ایثارگرانه تفسیر کرد تا با این اکسیر حیات بخش، عشق و خوشبختی رادرآغوش کشیده باشد. او آنگونه زیست که بدان باور داشت. او با عشق به مردم شهرش زندگی را لاجرعه سرکشید. پیراهن سفیدت مبارک بادکه مرگ گاهی سوگلی است و گاه ناکرده ها و قصورها را عیان می کند! اینگونه بود که همه کسانی که او را می شناختند در یک چشم به هم زدنی خدمات و مهربانی هایش را به یاد آوردند و در فقدانش اشک ریختند. از آبادان تا آلمان و کانادا و انگلیس و آمریکا و…آبادانی های مقیم این جغرافیا برای هویت و تشخص خود ازاستاد فاروق فتاحی گفتند و نوشتند و اشک ریختند. حالا او در کنار استاد دهداری حمید برمکی ومنوچهر سالیا تاریخ ساز شده است. دیروز همه آمده بودند حمید جاسمیان. غلامحسین واقف. فرج شاعری عباس تاشکه علیرضا عزیزی حسین بهاریان . حمید سعدونی جلیل صفری. مسعود دهداری. جمشید بشاگردی. نظام آزادی. هوشنگ خواجه ای.حسین بهارستان. طاهری و…در مراسم تدفین استاد فتاحی جلیل صفری یار دیرین او و خبرنگار قدیمی ورزشی آبادانی با احساسش سخن گفت و از خدمات و تشخص و ایثارگری ها و اعتبار و صداقت فاروق فتاحی به زیبایی سخن گفت و انبوه جمعیت را متاثرکرد.
پس از او اسماعیل چاردلی از ورزشیان با سابقه خوزستانی مطالبی درتوصیف سجایای مرحوم بیان کرد.اینگونه بود سرنوشت مردی که به دریا شباهت داشت و عاقبت هم به دریا پیوست. اما صدا و سیمای مرکز آبادان و باشگاه صنعت نفت این شهر ، غایبان بزرگ این مراسم بودند غایبانی که خود درواقع صاحبان اصلی عزایند حقیرانه رسم بزرگی بجا نیاوردند اما نه وقتی نام و نشانت از مکان حضور و خدمت کاری ات بزرگتر باشد این نوع نبودن ها تنها بلاهتی را به نمایش می گذارد که در زندگی بسیار شاهد آن بوده ایم .
دوستداران استاد فتاحی اما درس قدر شناسی و سپاسگزاری را بخوبی پس دادند واین یعنی حضور دایمی یک تفکر و آرمان که الهام بخش زندگی است…
واما ختم کلام را به شاعر بزرگ ایران زمین هوشنگ ابتهاج می سپارم :
گر خون دلی بیهوده خوردم ؛ خوردم چندان که شب و روز شمردم
مردم آری همه باخت بود سرتاسر عمر
دستی که به گیسوی تو بردم بردم
روحش شاد