چیلیک… شهر به هم ریخت!

خبر پارسی – بنیامین آل علی – لطفا لبخند بزنید. بیشتر… بیشتر…. خوبه همینجوری خوبه.(چیلیک)

– می خوام کمربندم از زیر کتم تو عکس بیفته. معلومه؟ دستم تو جیب شلوارم باشه؟
– متمایل به راست وایسین و دست جلویی رو تو جیبتون کنید و اون دستتون به کمرتون باشه و نگاهتون به روبرو.خوبه خوبه…(چیلیک)
– می خوام مردم حس کنن خیلی به فکرشون هستم. چه جوری نگاه کنم؟ دستم زیر چونه م باشه خوب می شه؟ ساعتم میفته؟
– بله این خوبه.(چیلیک)حالا دستتون رو بیارید بالا یعنی دارید سخنرانی می کنید. خوبه .(چیلیک)
– می خوام مردم….
– (چیلیک)
– می خوام…
– (چیلیک چیلیک چیلیک).
این روزها راحت و بی دغدغه با سرعت بالای شصت- هفتاد رانندگی می کنم چون دیگه دوربین های نامحسوس به لطف نامزدهای شورا نامریی هم شدن. هیکل های مانکن وچهره های روتوش شده از در و دیوار و پل عابر و ستون و دیرک و درخت و … آویخته
نقش در نقش و رنگ به رنگ و سایز به سایز. گاه در کنار هم و گاه برروی هم. یکی ژیگول و جوان پسند در اندیشه ی شهر و یکی خاکی و نشسته بر زانو در خدمت به خلق . یکی در فکر آبادانی شهر و یکی هم فکر آباد سازی شورا. یکی تاکید بر رخسار و دیگری بر شعار. چنین می کنم و چنان می کنم و…
با سرعت عبور می کنم و گاهی در ترافیک یکی از ستادها گرفتار می شم و از روی کنجکاوی و علاقه ی تجسمی باز هم ور اندازشون می کنم: خنده های زورکی ، ژرفای نگاه های کم عمق و ژست هایی که برای اولین و آخرین بار جلوی لنز دوربین ثبت می شن.با اینکه معمولا خونسردم اما یواش یواش حرصم در میاد.
با خودم: آخه مگه مردم نمی فهمن که اینجوری تو ژستی؟ بخدا دوره زمونه عوض شده. اونقدر صبح تا شب توی فضاهای مجازی تصویر و چهره می بینیم که یه پا روانشناسیم برا خودمون.کوچیک ترین دروغ رو توی نگاهت می فهمیم. یه بار با دقت به تصویر کاندیدای خارجی ها نگاه کن؟( دوست نداشتم بگم خارجی ها ولی چاره ی دیگه ای نبود). ببین چقدر واقعی هستن؟ ببین خودشونن؟ ببین بوتاکس نکردن؟ ببین لکه ی توی پیشونیشون رو روتوش نکردن؟ ببین نمی رن آتلیه؟ ببین الکی جلوی دوربین توی فکر مردم نیستن؟ ببین لباسشون چین افتاده؟ ببین خال و جوش دارن؟ ببین ژل نزدن؟ ببین پوستشون پلاستیکی نیست؟ ببین خودشونن؟ ببین دروغ نمی گن؟ ببین…؟ اولین قدم با ژست ساختگی معلومه دیگه بعدش چی میشه، طرف می ره تو کارساخت و پاخت که صد البته اگرهنردیگه ای داشت توی نگاهش هویدا بود.
اونقدر توی افکارم غرقم که نفهمیدم کی رسیدم خونه و وقتی می خوام جورابم رو در بیارم در حال سکندری خوردن به خودم میام. بیچاره مغز من شده ملغمه ای از اسم و شعار و چهره و فیگور و به هر طرف اتاق که نگاه می کنم از جلوی چشمم کنار نمی رن. حالا این اسم مال کدوم عکس بود و اون شعار مال کدوم اسم بماااااند.

بیست و چهارم اردیبهشت۹۶
بنیامین آل علی