بیش از سه دهه روزنامه نگاری امین عطایی به روایت خودش: آقوی عطایی چویی می‌خوری؟

خبر پارسی – امین عطایی در پنجمین نشست روزنامه نگار در زوم که به بررسی آثارش اختصاص داشت ترجیح داد به جای صحبت کردن، یادداشتی را که از قبل نوشته بود،قرائت کند.
شاید نکته تلخ مطبوعاتی امین عطایی آنجاست که می نویسد:
سطل‌های رنگ را می‌ریزیم روی تاریخ مطبوعات فارس و از درون آن همه شوق و هیجان و کاغذ و رنگ، غولی از آهن و سیمان خود را بیرون می‌کشد!
یادداشت او را که مروری بر شروع کار او در روزنامه نگاری و حضور وی در سه روزنامه خبرجنوب،عصر و نیم نگاه است را در ادامه بخوانید:
سرم را بالا می‌کنم، جواد ساعدی جلوی در اتاق ایستاده، با سینی فلزی در دست. کمربند شلوارش را طبق معمول زیر سینه‌اش محکم کرده و کش دور پاچه شلوار پای راستش، هنوز همان جاست. احتمالا تازه با دوچرخه از فرمان آقای مدیر از خیابان برگشته و هرکولش را کنار دستشوئی آخر حیاط چهار قفله کرده.
محمد مظلوم‌دوست صدایش می‌کند و سیگارش را لبه پنجره می‌گذارد.
نگاهش به تابلوی شکسته سر در روزنامه خبر است. تابلویی با زمینه آبی رنگ که حالا نیمی از آن با مهتابی‌های خرد شده باقی مانده و نیمی دیگر را جواد، صبح زود از کف خیابان جاروکرده.

P1210845
خبر چاپ شده خسرو خان تابلو نئون روزنامه خبر را یکی از روزهای سال ۵۹ فلزی کرد.
آخر شب محمد برفر مثل یک روح، با مشتی مجله سینمایی مچاله شده زیربغل، به سرعت رد می‌شود. باز هم برای ویرایش صفحات روزنامه دیر رسیده.
بهمن پگاه راد و منصور آرامش فرد خبرهایشان را تحویل داده‌اند و الان در خانه هستند.
خسرو شریف‌پور سیگار همای فیلتردار کنار لبش است، حروف‌های سربی را به گارسه‌ها می‌ریزد و پائین درون حیاط، حسین واحدی‌پور، دستش را به درخت خرمالوی جلوی دفترش تکیه داده و برگ‌های خزان‌زده‌اش را می‌نگرد.می‌داند که این برگ‌ها روزی به رنگ چشمانش خواهند شد.
صبح که می‌شود با سیروس رومی و پیام شعبانیان، یکهو آن هم در سن ۴۰ سالگی، می‌نشینیم سرکلاس اول دبستان صدرا، البته به‌عنوان مستمع آزاد، آقا معلم، محمد عسلی، از بالای عینک و با لبخند نظاره‌گر ورود ماست تا نوزاده تازه‌اش را به‌حمام ببریم و در پتو بپیچیم.
زیر چشم مدیر و ناظم مدرسه و از میان کودکان، آرام خودمان را به طبقه دوم و اولین اتاق تحریریه روزنامه‌ای می‌رسانیم که وقتی صبح طلوع می‌کند، می‌بینیم عصر است.
وقتی روی نوک‌ پاهایش راه رفتن را تمرین می‌کند، بی‌آنکه لبخند از روی لبانش دور شود، انگشت اشاره‌ام را از میان دستان کوچکش بیرون می‌کشم و لبه میز تحریریه را به او می‌سپارم تا زمین نیفتد.
آخر خیابان سیروس برایم دست تکان می‌دهد، می‌دانم قطعا آش دیگری پخته. نیم‌نگاهی به او می‌اندازم و همراه با حسین شفاعتیان، رضا خالصی، حمید مقدس‌فرد، فرید یاسمین و سیدکمال عندلیب، سطل‌های رنگ را می‌ریزیم روی تاریخ مطبوعات فارس و از درون آن همه شوق و هیجان و کاغذ و رنگ، غولی از آهن و سیمان خود را بیرون می‌کشد.
سرم را بالا می‌کنم و عقب عقب که می‌روم با پشت می‌افتم وسط میزگرد روزنامه خبر و تا به خودم می‌آیم می‌بینم که از بیش از ۳۰۰ مدیر و رئیس آن سوی میز پرسیده‌ام: برای مردم چه کرده‌اید؟
عصر پنجشنبه‌ای که باد بابا ابر را بدون اینکه باران ببارد به سمت غرب برد، روبروی مسجد دارالرحمه، لب جوی و کنار باغچه پیاده‌رو، یحیی رحیمی را می‌بینم که نشسته و نظاره‌گر سیاه‌پوشانی است که لااله الاالله گویان می‌گذرند.
صدایم می‌کند: امین، اینو بده تایپ کنن، خودت هم یک نگاهیش بکن
حتما پرت و پلای این هفته است. با لبخند دستی برایش تکان می‌دهم و با خودم می‌گویم: یعنی در بهشت هم مشکل داریم؟ کاغذ را پشت و رو می‌کنم…. سفید سفید است.
آقای عطائی، چویی می‌خوری؟
سرم را بالا می‌کنم…. نه جواد جلو در هست و نه محمد کنار پنجره!

P1210

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.