واژه‌ نامه‌ خویشاوندی‌ در شیراز

*ابوالقاسم‌ فقیری‌

682

خبر پارسی – در گستره‌ ایران‌، خانواده‌ همیشه‌ احترام‌ و ارزش‌ ویژه‌ خود را داشته‌ است‌. چنان‌ که‌ می‌بینیم‌ افراد
به‌ خانواده‌ خود می‌نازند و بعضی‌ بی‌توجه‌ به‌ خود که‌ چیستند و چکاره‌اند، گاه‌ و بی‌گاه‌ اعتبار فامیل‌و خانواده‌ خود را به‌ عنوان‌ یک‌ امتیاز به‌ رخ‌ دیگران‌ می‌کشند که‌ می‌توان‌ آن‌ را نوعی‌ برتری‌جویی‌ به‌حساب‌ آورد.

اعضای‌ خانواده‌ در گوشه‌ و کنار ایران‌ نام‌های‌ واحدی‌ نداشته‌؛ پدر ـ مادر ـ خواهر ـ برادر ـ دایی‌و… را می‌توان‌ در هر محل‌ به‌ گویش‌ خاص‌ مردم‌ آن‌ محل‌ شنید که‌ در طول‌ زمان‌ بعضی‌ رنگ‌ باخته‌ وبعضی‌ هنوز به‌ همان‌ شکل‌ اولیه‌ باقی‌ مانده‌ و در هیاهوی‌ زندگی‌ ماشینی‌ به‌ زندگی‌ ادامه‌ می‌دهند.

در شیراز هم‌ به‌ نوعی‌ واژه‌ نامه‌ خویشاوندی‌ می‌رسیم‌ که‌ ویژه‌ مردم‌ این‌ سامان‌ است‌ که‌ کم‌ وبیش‌ هنوز هم‌ بین‌ مردم‌ متداول‌ است‌. ضبط‌ و نگهداری‌ این‌ واژگان‌ خود می‌تواند به‌ شکلی‌ حراست‌و نگهبانی‌ از فرهنگ‌ مردم‌ باشد. فرهنگ‌ مردمی‌ که‌ اکنون‌ بیش‌ از هر زمانی‌ مورد هجوم‌ فرهنگ‌های‌بیگانه‌ قرار دارد. باشد که‌ این‌ مختصر مورد توجه‌ دوستداران‌ فرهنگ‌ ایرانی‌ قرار گیرد.

به‌ پدر می‌گوییم‌: بْوُ Bovo «بابا» ـ آقُو goªA «آقا» ـ اَبَوی‌

عید آمد و ما لُختیم‌دیشب‌ به‌ آقام‌ گفتیم‌

هم‌ لُندید و هم‌ غُندیدانگار به‌…. گفتیم‌

***

بارون‌ میاد جِل‌ جِلکی‌جیب‌ آقام‌ پُر نخودچی‌

یه‌ دونه‌ بده‌ بِکُر چونم‌ننّی‌ بچُورِ بجنبونم‌

***

ستاره‌ها در اومدآقُوی‌ بچه‌ام‌ نیومد

ترسم‌ که‌ یاغی‌ باشه‌فکر بچه‌ام‌ نباشه‌

به‌ مادر می‌گوییم‌: ننه‌ ـ خانم‌ ـ مامان‌ ـ والِدِه‌

ننه‌ عروس‌ گریه‌ می‌کرد: جهاز رودُم‌ کَمه‌ آقُوی‌ عروس‌ خنده‌ می‌کرد: صدتومن‌ پیش‌ مَنِه‌

***

خوش‌ به‌ حال‌ ننه‌ عروس‌پشت‌ کفشش‌ مخمله‌

می‌ره‌ تو شربت‌ بیاره‌تا کمربندش‌ زره‌

(در شیراز به‌ زنان‌ روسپی‌ هم‌ «خانم‌» می‌گویند، به‌ همسر هم‌ «خانم‌» می‌گویند).

***

به‌ مادر بزرگ‌ می‌گوییم‌: بی‌ بی‌ ـ آبی‌بی‌ ـ خانم‌ بزرگ‌ ـ مامان‌ بزرگ‌ ـ مامان‌ جان‌ ـ خانم‌ دوسی‌.(در فارس‌ به‌ زنان‌ خوانین‌ و سیده‌ها هم‌ «بی‌بی‌» می‌گویند)

***

به‌ پدر بزرگ‌ می‌گوییم‌: بُوُ بزرگ‌ ـ بابا بزرگ‌ ـ آقو بزرگ‌

***

به‌ برادر می‌گوییم‌: کاکُو koªKa ـ کاکا ـ داداش‌ ـ بِرار rªbera

حساب‌، حساب‌ ـ کاکا هم‌ برادر

اگر فردی‌ برایمان‌ خیلی‌ عزیز باشد می‌گوییم‌: کاکُوی‌ کاکام‌ mªkaªkakoy-ka

بیژن‌ سمندر بومی‌ سرای‌ معروف‌ فارس‌ در شعر «شاهچراغ‌» می‌گوید:

تاریخ‌ حالش‌ خوب‌ نیست‌دنیا به‌ جز آشوب‌ نیس‌

شیراز مام‌ حالش‌ بَده‌کاکُوی‌ کاکام‌ یا شاهچراغ‌

 

به‌ برادر بزرگ‌ می‌گوییم‌: آکاکُو koª-kaªa

به‌ برادر بعدی‌ می‌گوییم‌: داچّی‌ i´´da

این‌حیاط‌ و اون‌ حیاط‌ مجموعه‌ نقل‌ و نبات‌یه‌ دو روزی‌ صبر ندادن‌ داچی‌ داماد بیات‌

به‌ دو برادر که‌ از یک‌ مادر نباشند می‌گوییم‌: برادر اندری‌ andari «برادر اندر andar»

به‌ دو نفر که‌ برادر نباشند و از سینه‌ یک‌ زن‌ شیر خورده‌ باشند، برادر رضاعی‌ می‌گویند.

***

به‌ خواهر می‌گوییم‌: آبجی‌ gjiªa ـ آباجی‌ jiªbaªa «اصل‌ آن‌ آغاباجی‌ است‌» ـ شاباجی‌ ـ دَدِه‌ dade

به‌ دایی‌ می‌گوییم‌: دُئی‌ doi ـ اگر دایی‌ پولدار باشد و دست‌ به‌ جیبش‌ هم‌ آشنا باشد در خانواده‌ به‌او می‌گوییم‌: خان‌ دُوی‌ n-doyªxa«خان‌ دایی‌»

به‌ دختر دایی‌ می‌گوییم‌: دِی‌ قزی‌ dey-qezi. قزی‌ به‌ معنی‌ دختر است‌. این‌ واژه‌ ترکی‌ است‌. به‌دختر عمه‌ می‌گوییم‌: عمه‌ قزی‌

از درد بی‌ کسی‌ به‌ گربه‌ می‌گویم‌ عمه‌ قزی‌

به‌ دختر خاله‌ می‌گوییم‌: خاله‌ قزی‌

خاله‌ قزی‌ گوهرم‌ بودخواهر شوهرم‌ بود

به‌ عمو می‌گوییم‌: عامو ـ حاج‌ عامو

به‌ زن‌ عمو می‌گوییم‌: عامو خاتونی‌ tuniªmu-xaªa ـ عام‌ خاتونی‌.

دختر عمو ـ پسر عمو

پیش‌ از این‌ پسر عمو و دختر عمو زیاد با هم‌ ازدواج‌ می‌کردند. حتی‌ می‌گفتند که‌ عقد آنها درآسمان‌ها بسته‌ شده‌، باور داشتند اگر کسی‌ مانع‌ ازدواج‌ آنها می‌شد، خیر نمی‌دید… باز می‌گفتند ناف‌دختر عمو و پسر عمو را برای‌ هم‌ می‌برند… ولی‌ امروز این‌ وصلت‌ به‌ خاطر هم‌خونی‌ و تولّدفرزندان‌ عقب‌افتاده‌، به‌ ندرت‌ انجام‌ می‌گیرد.

در هر حال‌ «دختر و پسر عمو» در ترانه‌های‌ محلی‌ جایگاهی‌ ویژه‌ دارند. ترانه‌هایی‌ که‌ در زیرمی‌خوانید همه‌ مربوط‌ به‌ فارس‌ است‌:

پسر عامو گل‌ راجونه‌ من‌مگر گفتم‌ نیایی‌ خونه‌ من‌؟

بکن‌ کفش‌ و بیا بر روی‌ قالی‌بده‌ دستمان‌ دستت‌ یادگاری‌

بده‌ دستمان‌ دستت‌ تا بشورم‌به‌ آب‌ زمزم‌ و صابون‌ لاری‌

***

پسر عامو ز باغ‌ گل‌ دراومددو چنگش‌ پُر گل‌ و رو بر من‌ اومد

دو چنگش‌ پُر گل‌ دستش‌ حنایی‌به‌ شونه‌اش‌ می‌بزاره‌ کدخدایی‌

***

سر دَسم‌ بگیری‌ تُو ندارم‌برای‌ دختر عامو خُو ندارم‌

الهی‌ خیر نبینه‌ دختر عاموقدِ یک‌ اسب‌ تازی‌ دُو ندارم‌

***

پسر عامو در خونه‌ام‌ گذر کِردشمال‌ِ کاکُلِش‌ ما را خبر کرد

به‌ دل‌ گفتم‌ عرقچینی‌ بدوزم‌لبش‌ خندید که‌ عالم‌ را خبر کرد

***

پسر عامو نه‌ شوخی‌ و نه‌ بازی‌دو تا جیبت‌ پُر از جوز شیرازی‌

که‌ دست‌ کِردم‌ همو جوزو در آرم‌سر و دستم‌ گرفت‌ بردم‌ به‌ بازی‌

***

پسر عامو به‌ رویم‌ زن‌ گرفته‌به‌ تِرون‌ دختر سرهنگ‌ گرفته‌

اگر بَهزِ منه‌ داغش‌ نبینه‌اگر مثل‌ِ منه‌ مرگش‌ نشینه‌

***

کُنار جنگلسون‌، جنگلسون‌پسر عامو بیار لیمور بسون‌

نه‌ لیمورت‌ می‌خوام‌، نه‌ پرتقالت‌به‌ غیر از شیشه‌ عطر بهارت‌

***

پسر عامو تو بودی‌ سبزه‌ من‌دو سه‌ ماهی‌ تو بودی‌ نومزه‌ من‌

تو که‌ مردی‌ نبودی‌ زن‌ بگیری‌چرا دَسِت‌ گُذوشتی‌ بر سر من‌

***

گل‌ و گل‌ غنچه‌ بودیم‌ پسر عامودو سیب‌ نوچه‌ بودیم‌ پسر عامو

دوازده‌ سال‌ پای‌ هم‌ دویدیم‌نصیب‌ هم‌ نبودیم‌ پسر عامو

***

پسر عامو تو داری‌ اختیارم‌به‌ بازارم‌ بَری‌ حرفی‌ ندارم‌

به‌ بازارم‌ بری‌ خواهی‌ فروشی‌به‌ غیر از تو خریداری‌ ندارم‌

***

پسر عامو تو شال‌ ترمه‌ داری‌قد باریک‌ تفنگ‌ جُره‌ داری‌

تو که‌ میری‌ به‌ کوه‌های‌ مزیجون‌بزن‌ آهو چه‌ کار کهره‌ داری‌

***

پسر عامو گل‌ آرخالقت‌ شَم‌ْمیون‌ صد جوون‌ من‌ عاشقت‌ شَم‌ْ

میون‌ صد جوون‌ شاخ‌ نباتی‌چرا در حق‌ِ من‌ کَم‌ التفاتی‌

عمه‌ها گر چه‌ برادر زاده‌ دوست‌ دارند، ولی‌ با مادر بچه‌ها گاهی‌ آبشان‌ با هم‌ در یک‌ جو نمی‌رود…و به‌ عمه‌ جان‌ لقب‌ «عمه‌ گرگی‌» می‌دهند.

به‌ خواهر زن‌ با شوخی‌ می‌گوییم‌: نان‌ زیر کباب‌.

به‌ زن‌ برادر می‌گوییم‌: گلدوسی‌.

به‌ خواهر شوهر در صورتی‌ که‌ زن‌ باشد می‌گوییم‌: بهار دوسی‌.

به‌ خواهر شوهر در صورتی‌ که‌ دختر باشد می‌گوییم‌: غنچه‌ دوسی‌.

به‌ خواهر شوهر در صورتی‌ که‌ نامزد باشد می‌گوییم‌: غنچه‌ گلی‌.

در کتاب‌ آوای‌ نام‌ها از ایران‌ زمین‌ تألیف‌ پری‌ زنگنه‌ درباره‌ واژه‌ دوسی‌ این‌ چنین‌ می‌خوانیم‌:

دوسی‌ «داسی‌» siªdusi “da: به‌ معنای‌ بانو ـ واژه‌ای‌ که‌ در پسوند بعضی‌ از نام‌های‌ شیرازی‌ دیده‌می‌شود. مانند: مادوسی‌ ـ گل‌ دوسی‌، آِ دوسی‌ و… این‌ واژه‌ احتمالاً تلفط‌ و دگر گونه‌ای‌ از «دو دو»یا «دوده‌» است‌ که‌ باز مانده‌ واژه‌ اوستایی‌ «دغدو» نام‌ مادر زرتشت‌ پیامبر می‌باشد.

***

پیش‌ از این‌ زن‌ها به‌ شوهر ایشان‌ می‌گفتند: پسر عامو ـ میزداچی‌ ـ پسر عمو.

به‌ باجناِ می‌گوییم‌: هم‌ ریش‌.

ظریفی‌ می‌گفت‌: ریش‌ به‌ معنی‌ زخم‌ ـ مجروح‌ ـ زخمی‌. باجناِها چون‌ همگی‌ زخمی‌ هستند،بدان‌ها «هم‌ریش‌» می‌گویند. هم‌چنین‌ می‌گویند: «هم‌ ریش‌ها با هم‌ کمتر می‌سازند و باز می‌گویند: نه‌اِشکنه‌ قاتُق‌ می‌شه‌ ـ نه‌ هم‌ریش‌ فامیل‌

***

به‌ مردی‌ گفتند تو دیگر خدا را شکر کن‌، چهار تا همریش‌ داری‌، او که‌ معتقد بود همریش‌ قوم‌ وخویش‌ نمی‌شود گفت‌: چهل‌ تا همریش‌ را گرگ‌ می‌خورد. فریاد می‌کشیدند: داد از بی‌کسی‌!؟

به‌ شوهر می‌گوییم‌: شْوور avar§s ـ شی‌ گر igar§s

شیر شوور

شکر شوور

اولاد پیغمبر شوور

هر کی‌ میگه‌ شوور بَده‌!

هفتاد و هفت‌ کِسش‌ بَده‌!

***

به‌ فرزندِ فرزند می‌گوییم‌: نوه‌ ]در ارتباط‌ با نوه‌ می‌گویند: نوه‌ شیرین‌ است‌ ـ نوه‌ مغز بادام‌ است‌[ به‌فرزند نوه‌ می‌گوییم‌: نبیره‌ و به‌ فرزند نبیره‌ می‌گوییم‌: نتیجه‌ و به‌ فرزند نتیجه‌ می‌گوییم‌: ندیده‌…

***

به‌ زنان‌ بزرگ‌ و گیس‌ سفید فامیل‌ می‌گویند: آغ‌ دوسی‌ ـ آغا باجی‌ ـ گلین‌ باجی‌.

به‌ بچه‌ شوهر می‌گوییم‌: پی‌زاده‌ deªpi-za

زن‌ بابا اگر شاهزاده‌ باشدبه‌ فکر کُشتن‌ پی‌ زاده‌ باشد

***

از قدیم‌ اختلاف‌ مابین‌ عروس‌ و مادر شوهر ـ مادر زن‌ با داماد بوده‌ که‌ ریشه‌ در زندگی‌ ما شرقی‌هادارد. این‌ ترانه‌های‌ عامیانه‌ نشان‌ از این‌ اختلاف‌ها دارند:

خوار شوور خار داره‌

مادر شوور مار داره‌

مادر شوور اگه‌ بشه‌ عسل‌

از گلوی‌ عروس‌ پایین‌ نمی‌ره‌!

***

برادر شوور کلپُک‌ْ kalpok سر دیواره‌

جونم‌، جونم‌ پدر شوور

اگه‌ بیزاره‌ مادر شوور

دومادم‌، دوما دُم‌باقِله‌ می‌چید می‌دادم‌

دوماد نبود، بلا بودسنگ‌ِ در خلا بود

از قدیم‌ در شیراز، پسر را بر دختر ترجیح‌ می‌دادند، متأسفانه‌ هنوز هم‌ هستند خانواده‌هایی‌ که‌ براین‌ باورند:

پسر نار و پسر به‌پسر سروِ دَم‌ِ ده‌

پسر علاقه‌ بنده‌پسر می‌شینه‌ می‌خنده‌

***

پسر نُه‌ ماه‌ و نازی‌دختر هفت‌ ماه‌ و مُشتی‌

که‌ درباره‌ نشستن‌ بچه‌ها می‌گویند.

***

مرد شیرازی‌ پیش‌ از این‌ هیچ‌ وقت‌ نام‌ زنش‌ را در جمع‌ بیگانه‌ به‌ زبان‌ نمی‌آورد. اگر مجبور بود اورا صدا کند، از نام‌ پسر بزرگ‌ یا دختر بزرگش‌ کمک‌ می‌گرفت‌. مثلاً می‌گفت‌: ننه‌ احمد یا مامان‌ احمد.

هم‌ چنین‌ اگر زنی‌ می‌خواست‌ مردش‌ را صدا کند باز هم‌ او از نام‌ پسر بزرگ‌ یا دختر بزرگش‌ یاری‌می‌خواست‌. مثلاً می‌گفت‌: آقوی‌ ایرج‌ ـ آقوی‌ پروانه‌

***

به‌ جاری‌ می‌گویند: هم‌روس‌ ـ هماروس‌ hamrus «مخفف‌ هم‌ عروس‌»

برای‌ احترام‌ به‌ مردان‌ به‌ دنبال‌ نام‌ آنها، آقو goªa «آقا» یا واژه‌ خان‌ را به‌ کار می‌برند: منصور آقُو ـمنصور خان‌…

برای‌ احترام‌ به‌ زن‌ها به‌ دنبال‌ نام‌ آنها، خانم‌ می‌آوردند: بهار خانم‌.

پی‌ نوشت‌:

. جِل‌ جِلَکْی‌ jel-jelaki = تند و تند ـ بُکُر چونم‌ nam´bokor خوردن‌ چیزی‌ به‌ طوری‌ که‌ زیر دندان‌ صدا کند ـ
نَنّی‌
nanni «گهواره‌» دو واژه‌ را در شیراز بدین‌ شکل‌ استفاده‌ می‌کنیم‌: ننّو nannu را می‌گوییم‌: ننّی‌ و سمنو رامی‌گوییم‌: سَمنی‌ samani ـ بچو رَ av-re´ba = بچه‌ را ـ بجنبونم‌ = بجنبانم‌.

. رودُم‌ rudom بچه‌ام‌ ـ فرزندم‌ از سرِ تحبیب‌.

. راجونه‌ ـ رازیانه‌ ـ پسر عامو ـ پسر عمو.

. تو to = تب‌ ـ خُو ¦xo = خواب‌.

. شمال‌ُ کاکلش‌ = عطر زلفانش‌.

. جُوز = گردو jowz ـ جوزو jowzu واوی‌ که‌ دنبال‌ جوز آمده‌، همان‌ واو معرفه‌ است‌ که‌ در فارس‌ بین‌ مردم‌متداول‌ است‌.

. تِرون‌ terun = تهران‌ ـ بهز baz = به‌ از ـ بهتر از.

. کُنار rªkona  سِدر ـ لیمور = لیمو.

. نومزه‌ numze = نامزد.

. تفنگ‌ جُره‌ = تفنگ‌ کوچک‌ خوشدست‌. مزیجون‌ ـ مزیجان‌. نام‌ روستایی‌ است‌. کَهره‌ kahre = بچه‌ آهو.

. آرخالقت‌ = آرخالق‌ ـ شم‌ am§s = بشوم‌.

. شوور = شوهر = شی‌ گر igar§s = شوهر.

. خوار شوور = خواهر شوهر ـ کَلپُک‌ْ kalpok = مارمولک‌.

. علاقه‌ بند = هنرمندی‌ بود که‌ دانه‌های‌ تسبیح‌ را با زیبایی‌ خاص‌ کنار هم‌ قرار می‌داد و بند می‌کرد. بازاری‌ هم‌ به‌همین‌ نام‌ در شیراز در جوار بازار وکیل‌ موجود بود، ولی‌ امروزه‌ از علاقه‌بندی‌ در شیراز خبری‌ نیست‌.

منابع‌:

. زنگنه‌، پری‌، آوای‌ نام‌های‌ ایران‌ زمین‌.

. بهروزی‌، علی‌ نقی‌، واژه‌ها و مثل‌های‌ شیرازی‌ و کازرون‌.

. انجوی‌، ابوالقاسم‌، تمثیل‌ و مثل‌.

. فقیری‌، ابوالقاسم‌، قصه‌های‌ مردم‌ فارس‌، جلد دوم‌.

. معین‌، محمد، فرهنگ‌ فارسی‌.

 

*پژوهشگر فرهنگ عامه

2 دیدگاه برای “واژه‌ نامه‌ خویشاوندی‌ در شیراز

  1. درود بر استاد ابوالقاسم فقیری نویسنده و پژوهشگر ارزنده.
    در این وانفسای سیاست زدگی خوتندن مطالب شما موجب آرامش است. عالی بود.

  2. با سلام مادر بزرگم خدابیامرز خواهرانش را آق باجی وگلدوسی صدا میکرد مادرم خواهر بزرگ بود وخواهرانش اورا عزیزی یا عزی صدا میکردند خواهر بعدی آبجی وسومی دوسی بود ودوتای آخر به اسم صدا میشدند خانواده ی پدرم اشرافی بودند وهمدیگر را شاباجی وخانم شا وشابی بی صدا میکردند اما خانواده مادرم مذهبی بودند و آق باجی وگلدوسی و …..رواج داشت به زن پدر هم زن آقا میگفتند وبه زن دایی زن آق دوی میگفتند در خانواده پدرم به مادر بزرک دوسی ودر خانواده مادر م ننه بزرگ میگفتند
    یادش بخیر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.