برای سعدی افشار شعبده باز لبخند در شبکلاه درد

خبر پارسی – حمید رضا بیدخام – همیشه یک جای کار می لنگد
با همه اصرار و ابرام من به مانایی و جاوید بودن هنرمند
باز باید سالمرگ کسی بیاید تا دلم آشوب دریا و موج و مرجان و خارا شود ، زخمی و کف آلود و تلواسه جو ،تا به صرافت عشق و علاقه اش بیفتم . و بعد برسم به نگاه عاشقانه فروغ به غم و فکر کنم از تمام حس های خوب دنیا چرا باید غم به دل من مانوس تر باشد . تا از شباهت بی دلیل درد و دلبستگی بگویم .
سعدی افشاری که یگانه و مصر بر ایمانش از پی ثانیه ها و سال ها بی همراه حتا آسیاب درد را نشانه گرفته و دن کیشوت وار به قلب زمانه ای می تازد که خنداندن مردمان خنده از کف داده اش اگر چه ناممکن اما سخت دشوار است .
نه انگیزه و عشق و انکارش که بگذریم ، پای همه مانایی های دنیا عشق است .
نیم قرن سماجت و هم به هدف هم حوصله می خواهد و هم عشق .
ما کجا و دل شیدایت کجا سعدی .
همه حوصله هامان ، پاره هایی از جهان مختصر است که در تاریکی هامان خورشید می شود
همه کلماتمان شوق
همه جمله هامان ارزو
که در انتهایش لبخندی شویم
بخندیم
بخندانیم
به هر شکل و شمایلی
به هر آداب و آیینی
که کیمیای زمان ما شادی ست

گم کرده و نیافته
نه اینکه نابلدیم
از یاد برده ایم لابد
کاش بودی و با صدایت زنگ شادی می شدی
رنگ می زدی به بی رنگی ما
به زبان و زلالی ات

مگر نه همه زبانها از سادگی آغاز می کنند

انتهای همه قصه ها زندگیست
که می گذرد
زبانه می کشد
مثل کنده عمو نوروز
مثل آرش
مثل سیاه زیبای دیروز
مثل سعدی
مثل دیروز مانده در امروز….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.