بهار و شهری که نوشته می‌شود

خبر پارسی – لاله زارع: بهار می‌آید اما نه آنچنان که می‌شناختیمش؛ نرم‌نرمک. بلکه چون مواجهه ای به ناگهان.
در زمانه‌ی پرهیاهویی که زیستنمان را بر مداری تند، دیوانه‌وار سپری می کنیم، گویی گردش ایام و چرخش فصل ها را نیز به شتاب انداخته ایم. چراکه تمام آنچه از گام گذاشتن بهار در زندگی‌مان در خاطر داشتیم در عبور پر هیاهویمان از روزها رو به زوال می‌رود.
اما در این میان، اهالی شیراز نه بهار را که تمامی تجربه ی زیستن را با درنگی بیشتر در لحظاتی که زندگی‌اش می‌خوانیم می‌شناسند. در خلسه‌ی رخوتناکی آمیخته با بوی بهار نارنج، زیر سایه‌ی سروها در پیاده‌روهای شهر… و از این روست که از لا به لای ورق‌های دیوان حافظ دم به دم عطر سرمستانه‌ی زندگی آهسته و پیوسته برمی‌خیزد و خیال‌انگیز‌ترین لحظه‌های زیستن را می‌توان در تفرج‌گاه‌های عاشقانه‌ی بوستان و گلستان سعدی یافت. اما از آن شیراز هم با تمام درنگ‌ها و تامل‌هایی که معنای زندگی را به گونه ای دیگر رنگ می‌بخشید امروز تنها قاب‌های کوچکی باقی مانده. حالا جای نغمه‌ی بلبلان بر منابر غضبان را نعره‌های گوشخراش ماشین‌های آهنی گرفته‌ است. نفس خوش نسیمی که مفرح ذات ما بود در لا به لای قد و هیکل ساختمان‌های ظاهرشده بر دامان کوه‌های دراک خفه شده و در پی دیدن آن شهر بهشت‌آسا که روح دلبرانه‌اش سرمستی‌آور بود و عاشق‌پرور باید که در کنج و کنار شیراز بگردیم. آن تجربه‌ی زیسته‌ی اهل «شیراز از گل بهترو» که لبریز بود از نظربازی‌های رندانه و نغزگویی‌های شاعرانه‌ اگرچه همچنان رنگ و لعابی فریبا برای مسافرانش دارد اما برای اهل این شهر کم‌رنگ شده چراکه در هجوم بی‌امان روزگار کج‌رفتار که آن کوچه باغ‌ها و پیاده‌روها را به یغما برده شهر دیگر آن شهر نیست!
در این حال و احوال ناگزیر اما آن ودیعه‌ی ازلی و ابدی که از دیرباز در وجود هر شیرازی به یادگار جا مانده همچنان شعله می‌کشد. ذهن ادب‌پرور اهالی این شهر همچنان در تکاپوست تا اگر شاعران، شیراز و بهارش را نه فقط برای پارسی‌‌زبانان که برای تمام مردمان اهلِ دل جهان در خاطرها جاودان کرده‌اند ما نیز چنین باشیم. آن روح سرگردان مجنون حتی حالا که باغ‌های شیراز در تصرف کاسب‌پیشه‌گان به سختی نفس می‌کشد هنوز زنده است و پرتویی از مهر و لطف بر دل‌های خسته‌ی این شهر کهن‌سال می‌افکند. آن جان‌های همواره در تب و تاب که رسالتی ندارند جز جاودان کردن لحظات از دست رفته یا رو به زوال در پی حافظ و سعدی روانند و آن تصویر یک‌پارچه‌ی خیال‌انگیز از لا به لای واژه‌های نویسندگان و شاعرانش هنوز قابل دیدن است. امروز اگر پیاده‌روهای شهر دیگر میعادگاه دیدار اهالی‌اش نیست اما می‌توان لختی در گوشه‌ای نشست و درنگ و تامل در لحظات جادویی را از میان داستان‌ها و شعرهایی یافت که اهالی‌اش نگاشته‌اند.
در سالی که گذشت اعطای جایزه‌ی جلال، که به تعبیر نویسندگان یکی از معتبرترین جوایز ادبی است، به «روباه شنی» محمد کشاورز خبر از همان روح پر تب و تابی می‌دهد که در نهاد هر صاحب کمال اهل شیراز همچنان زنده است. اما جز کشاورز، امین فقیری هم داستان‌های سوررئالی را در “کتاب گربه” گردآورد که بی‌شک بارقه هایی از این شهر در خود دارد. غلامحسین دهقان پس از مدت‌ها مجموعه‌ی «سلفی با عکس مرده» را روانه‌ی ویترین کتابفروشی‌ها کرد تا خاطره‌ی کتاب موفق پیشین را که آکنده از خاطره‌ی شیراز بود، برایمان زنده کند. نوید حمزوی از راه دور، و از انگلستان داستان‌هایش را با مجموعه‌ی «لندن شهر چیزهای قرمز» روانه‌ی کتابفروشی‌های ایران کرد و مهدی جعفری با «پیاده‌روی ته دنیا» مخاطبان ادبیات را سر ذوق آورد و ابوذر قاسمیان با مجموعه‌ی «لب‌خوانی» نشان داد که اگرچه شهر دیگر آن شهر نیست اما مردمانش، اهالی‌اش هنوز همان هستند که بودند؛ در تسخیر شاعرانگی‌های دائمی، در طلب بهار و در طلب ترجیح زیستن در عرض زندگی تا دویدن و نفس نفس در طول آن. در طلب درنگ در تک تک لحظاتی که ما اهل شیراز زندگی‌اش می‌خوانیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.